1394/4/30، 10:46 صبح
من 25 سالمه، 11 ماهه عقد کردم، هنوز دختر هستم، همسرم 33 ساله هست قبل عقد سه ماه با هم صحبت کردیم... شیوه آشناییمون هم سنتی بود ولی من از ایشون از همون جلسه اول خواستگاری خوشم اومد (از نظر ظاهری، اخلاقی، هوش، شغلی، فرهنگی همه ایده آل و مطابق معیارهای من بود)
ماه سوم عقدمون به من گفت دوست داره در رابطه جنسی من رو به آهستگی بزنه منم مخالفتی نکردم اولش مشکلی هم نبود اصلا اذیت نمیشدم. منتها به مرور مسئله شدت پیدا کرد باهاش صحبت کردم بارها و بارها ولی فایده ای نداشت یا میگفت من اصلا نزدمت یا میگفت مقصر خودت بودی یا میگفت اینا اصلا کتک نیست، تنبیه بدنیه!.... منم این مدت نزد مشاور و سکس تراپ و روانپزشک رفتم هنوزم مرتب نزد روانپزشک میرم..... از وقتی که همسرم متوجه شد که من دارم دکتر میرم مشکلاتمون عود کرد رفتار غیرجنسیش هم بدتر از قبل شد قرار بود عروسیمون پاییزی که داره میاد باشه اومد با خانواده م هماهنگ کرد که عروسی رو همین بهار بگیریم به منم گفت تو از کنترل خارج شدی باید زودتر بریم سر خونه خودمون!........ همسرم خیلی کنترل گر و بدبینه بعد از اینکه جریان دکتر رفتن منو فهمید گفت دیگه هیچ جا حق نداری تنها بری محدودیت هاش بیشتر شدن کم کم هی توهین هاش بیشتر شد.... من به مادرم گفتم اخلاقش تند و بده و من برای زودتر گرفتن عروسی دچار تردیدم مادرم هم باهاش صحبت کرد اونم اومد ازم عذرخواهی کرد گفت رفتارشو درست میکنه....... بعد از اون هم دیگه واقعا کتکم نزد فقط تهدید به کتک میکرد چپ و راست و اخلاق و رفتارشم روز به روز بدتر میشد....
وقتی من به خانواده م گفتم من رو کتک زده هیچ اثر و جای کتکی روی تنم نداشتم اونم رفت از یک دکتر روانپزشک نسخه گرفت که من مشکل روانی دارم دچار توهم و اسکیزوفرنی هستم و حرفام چرنده خانواده م رو قانع کرد که من مشکل دارم تا یه مدت کسی حرف منو جدی نمیگرفت بدون حضور من میرفتن دکتر برای مشکل توهم من! (همسرم در صحبت کردن فوق العاده مهارت داره و همه رو با حرفاش مجاب میکنه)...
به هزار مصیبت و با کمک دوستان اینجا، رفتم دکتر، رفتم ام آر آی و گواهی سلامت گرفتم تا خانواده م قبول کردن که من سالمم......
تا یک هفته قبل از سال نو دیگه آخر هفته ای که باهم بودیم خیلی اذیتم کرد منم رفتم خونه گریه کردم تمام بدنم میلرزید پدرم بهش زنگ زد گفت دیگه حق نداری بیای دخترمو ببری و بعد از اون هم ما وکیل گرفتیم من جریاناتی که سرم آورده رو تاجایی که روم میشد براشون تعریف کردم... کلانتری رفتیم پزشکی قانونی رفتیم نامه بسته برای قسمت روانپزشکیش گرفتم برای خودم (دچار اضطراب خیلی زیادی شدم بخاطر رفتارهاش) رفتیم دادسرا شکواییه نوشتیم و بردیم کلانتری تشکیل پرونده دادن و احضاریه برای همسرم فرستادن و تا الان یه بار قبل از عید رفتیم کلانتری که اونجا همسرم همه چیزو انکار کرد گفت من فقط غیرتیم و روش حساسم ولی تاحالا کتکش نزدم اذیتشم نکردم!....در حال حاضرم قراره بعد از تعطیلات صدامون کنن برای دادسرا
من همچنان دوستش دارم با همه اینا و دلم میخواد مشکلاتمون حل بشه ولی این مدت خیلی فریبکاری کرده دروغ خیلی بهم گفته خیلی اذیتم کرده یه بار اخلاقش خوب بوده یه بار بد وقتی خوبه خیلی عالیه ولی وقتی بده واقعا ترسناک میشه
ببخشید اگر جایی نامفهوم بود یا سوالی داشتین لطفا بپرسین من سعی کردم خیلی خلاصه توضیح بدم
به نقل از کاربران
ماه سوم عقدمون به من گفت دوست داره در رابطه جنسی من رو به آهستگی بزنه منم مخالفتی نکردم اولش مشکلی هم نبود اصلا اذیت نمیشدم. منتها به مرور مسئله شدت پیدا کرد باهاش صحبت کردم بارها و بارها ولی فایده ای نداشت یا میگفت من اصلا نزدمت یا میگفت مقصر خودت بودی یا میگفت اینا اصلا کتک نیست، تنبیه بدنیه!.... منم این مدت نزد مشاور و سکس تراپ و روانپزشک رفتم هنوزم مرتب نزد روانپزشک میرم..... از وقتی که همسرم متوجه شد که من دارم دکتر میرم مشکلاتمون عود کرد رفتار غیرجنسیش هم بدتر از قبل شد قرار بود عروسیمون پاییزی که داره میاد باشه اومد با خانواده م هماهنگ کرد که عروسی رو همین بهار بگیریم به منم گفت تو از کنترل خارج شدی باید زودتر بریم سر خونه خودمون!........ همسرم خیلی کنترل گر و بدبینه بعد از اینکه جریان دکتر رفتن منو فهمید گفت دیگه هیچ جا حق نداری تنها بری محدودیت هاش بیشتر شدن کم کم هی توهین هاش بیشتر شد.... من به مادرم گفتم اخلاقش تند و بده و من برای زودتر گرفتن عروسی دچار تردیدم مادرم هم باهاش صحبت کرد اونم اومد ازم عذرخواهی کرد گفت رفتارشو درست میکنه....... بعد از اون هم دیگه واقعا کتکم نزد فقط تهدید به کتک میکرد چپ و راست و اخلاق و رفتارشم روز به روز بدتر میشد....
وقتی من به خانواده م گفتم من رو کتک زده هیچ اثر و جای کتکی روی تنم نداشتم اونم رفت از یک دکتر روانپزشک نسخه گرفت که من مشکل روانی دارم دچار توهم و اسکیزوفرنی هستم و حرفام چرنده خانواده م رو قانع کرد که من مشکل دارم تا یه مدت کسی حرف منو جدی نمیگرفت بدون حضور من میرفتن دکتر برای مشکل توهم من! (همسرم در صحبت کردن فوق العاده مهارت داره و همه رو با حرفاش مجاب میکنه)...
به هزار مصیبت و با کمک دوستان اینجا، رفتم دکتر، رفتم ام آر آی و گواهی سلامت گرفتم تا خانواده م قبول کردن که من سالمم......
تا یک هفته قبل از سال نو دیگه آخر هفته ای که باهم بودیم خیلی اذیتم کرد منم رفتم خونه گریه کردم تمام بدنم میلرزید پدرم بهش زنگ زد گفت دیگه حق نداری بیای دخترمو ببری و بعد از اون هم ما وکیل گرفتیم من جریاناتی که سرم آورده رو تاجایی که روم میشد براشون تعریف کردم... کلانتری رفتیم پزشکی قانونی رفتیم نامه بسته برای قسمت روانپزشکیش گرفتم برای خودم (دچار اضطراب خیلی زیادی شدم بخاطر رفتارهاش) رفتیم دادسرا شکواییه نوشتیم و بردیم کلانتری تشکیل پرونده دادن و احضاریه برای همسرم فرستادن و تا الان یه بار قبل از عید رفتیم کلانتری که اونجا همسرم همه چیزو انکار کرد گفت من فقط غیرتیم و روش حساسم ولی تاحالا کتکش نزدم اذیتشم نکردم!....در حال حاضرم قراره بعد از تعطیلات صدامون کنن برای دادسرا
من همچنان دوستش دارم با همه اینا و دلم میخواد مشکلاتمون حل بشه ولی این مدت خیلی فریبکاری کرده دروغ خیلی بهم گفته خیلی اذیتم کرده یه بار اخلاقش خوب بوده یه بار بد وقتی خوبه خیلی عالیه ولی وقتی بده واقعا ترسناک میشه
ببخشید اگر جایی نامفهوم بود یا سوالی داشتین لطفا بپرسین من سعی کردم خیلی خلاصه توضیح بدم
به نقل از کاربران