1394/4/30، 11:56 صبح
سلام و خدا قوت به همه
من و همسرم تقریبا یک ساله که ازدواج کردیم یک سال هم نامزد بودیم 1 سال هم دوست بودیم
قبل از ازدواج همسرم دوسم داشت نه عشق آتیشی علاقه تقریبا منطقی که انگار اول همدیگه رو شناختیم بعد اون به من ابراز علاقه کرد و من هم با اینکه اولش اصلا موافق نبودم بعد از مدتی بهشون علاقه پیدا کردم وبعد از یه مدت علاقه من خیلی زیاد شد و تبدیل به عشق فراوون من نسبت به همسرم شد و بعد از چند ماه ما عقد کردیم من 22 سال دارم و همسرم 31 سال،قبل از ازدواج بهم توجه میکرد ولی بعد از عقد میدیدم اون اخلاق هایی که قبل از ازدواج داشت رو که من عاشقشون بودم رو نداره سختگیره بد اخلاقه بی توجهه زیادی منطقی عمل میکنه بازم من اهمیت نمیدادم و همیشه محبت فراوانی بهش داشتم که از علاقه درونیم نشات میگرفت ولی بعد از ازدواج دیگه فوق العاده سرد شد جوری که تحملش برای من خیلی سخته این رو هم بگم که من تنها هستم و کسی رو ندارم خانواده ام شهر دیگه ای هستن،کارش جوری بود که از صبح تا شب سر کار بود و وقتی میومد به زور جواب سلام منو میداد منم میگفتم خسته اس و تحمل میکردم و همچنان محبت میکردم ولی میدیدم وقتی با دوستاشه خیلی خوشحاله میخنده حرف میزنه با خانوادشه خوشحاله فقط با من خوشحال نیست،هیچ وقت نگران من نمیشه من اگه یک ماه پیشش نباشم ککش هم نمیگزه و اصلا دلش تنگ نمیشه و حتی سراغی هم از من نمیگیره که واقعا برای من عذاب آوره الان که کارش تقریبا نیمه وقت شده بازم وقی میاد خونه سرش تو لپ تاپه و حتی حرفای منم گوش نمیده و وقتی کارش با لپ تاپ تموم میشه میره میخوابه و هیچ وقتی برای منی که از صبح تا عصر تنها بودم و منتظرش که ببینمش باهاش حرف بزنم نمیذاره دیگه مثل قبل دوسش ندارم و بی توجهی هاش عذابم میده و تحمل زندگی رو برام سخت میکنه،خودش میگه دوسم داره ولی کاری که نشون دهنده علاقه اش به من باشه ازش نمیبینم،لطفا به من بگین چیکار کنم چطور بفهمم دوسم داره؟چطور بهش بفهمونم منم نیاز به توجه دارم ازدواج کردم که از صبح تا شب در و دیوار نگاه کنم غذا بپزم ظرف بشورم ولی حتی 10 دیقه کسی نباشه باهاش حرف بزنم؟رابطه جنسیمون هم زیاد قابل تعریف نیست و من کاملا از این موضوع هم ناراضیم
به نقل از کابران تعهد
من و همسرم تقریبا یک ساله که ازدواج کردیم یک سال هم نامزد بودیم 1 سال هم دوست بودیم
قبل از ازدواج همسرم دوسم داشت نه عشق آتیشی علاقه تقریبا منطقی که انگار اول همدیگه رو شناختیم بعد اون به من ابراز علاقه کرد و من هم با اینکه اولش اصلا موافق نبودم بعد از مدتی بهشون علاقه پیدا کردم وبعد از یه مدت علاقه من خیلی زیاد شد و تبدیل به عشق فراوون من نسبت به همسرم شد و بعد از چند ماه ما عقد کردیم من 22 سال دارم و همسرم 31 سال،قبل از ازدواج بهم توجه میکرد ولی بعد از عقد میدیدم اون اخلاق هایی که قبل از ازدواج داشت رو که من عاشقشون بودم رو نداره سختگیره بد اخلاقه بی توجهه زیادی منطقی عمل میکنه بازم من اهمیت نمیدادم و همیشه محبت فراوانی بهش داشتم که از علاقه درونیم نشات میگرفت ولی بعد از ازدواج دیگه فوق العاده سرد شد جوری که تحملش برای من خیلی سخته این رو هم بگم که من تنها هستم و کسی رو ندارم خانواده ام شهر دیگه ای هستن،کارش جوری بود که از صبح تا شب سر کار بود و وقتی میومد به زور جواب سلام منو میداد منم میگفتم خسته اس و تحمل میکردم و همچنان محبت میکردم ولی میدیدم وقتی با دوستاشه خیلی خوشحاله میخنده حرف میزنه با خانوادشه خوشحاله فقط با من خوشحال نیست،هیچ وقت نگران من نمیشه من اگه یک ماه پیشش نباشم ککش هم نمیگزه و اصلا دلش تنگ نمیشه و حتی سراغی هم از من نمیگیره که واقعا برای من عذاب آوره الان که کارش تقریبا نیمه وقت شده بازم وقی میاد خونه سرش تو لپ تاپه و حتی حرفای منم گوش نمیده و وقتی کارش با لپ تاپ تموم میشه میره میخوابه و هیچ وقتی برای منی که از صبح تا عصر تنها بودم و منتظرش که ببینمش باهاش حرف بزنم نمیذاره دیگه مثل قبل دوسش ندارم و بی توجهی هاش عذابم میده و تحمل زندگی رو برام سخت میکنه،خودش میگه دوسم داره ولی کاری که نشون دهنده علاقه اش به من باشه ازش نمیبینم،لطفا به من بگین چیکار کنم چطور بفهمم دوسم داره؟چطور بهش بفهمونم منم نیاز به توجه دارم ازدواج کردم که از صبح تا شب در و دیوار نگاه کنم غذا بپزم ظرف بشورم ولی حتی 10 دیقه کسی نباشه باهاش حرف بزنم؟رابطه جنسیمون هم زیاد قابل تعریف نیست و من کاملا از این موضوع هم ناراضیم
به نقل از کابران تعهد