1394/4/30، 12:13 عصر
همیشه همه دختر و پسرا از خانواده شوهر مینالن و مردا سمت خانواده زن کشیده میشن.اما داستان زندگی من برعکسه.دوسال از زندگیم میگذره.از همون اوایل عقد و عروسی یه جریاناتی پیش اومد که بهش اشاره میکنم که باعث شد همسر بنده دید خوبی نسبت به اطرافیان من نداشته باش.ما قبل ازدواج رفت و امد داشتیم یجورایی خانواده ها در ارتباط بودن اما همسر من به نسبت شناخت درستی از خانواده من نداشت و برعکس من که۸۰٪خود شخص برام مهمه اون به خانواده خیلی اهمیت میداد و حساب زیادی روش باز کرده بود.گذشت و گذشت جسته و گریخته چیزایی پیش میومد و ما از کنارش میگذشتیم و منم با محبت کردن به شوهرم و تایید حرفاش تونستم تا الان زندگیم رو محکم نگه دارم.تو خانواده شوهرمم هم مشکلاتی هست،اما ی جورایی هم صبر من بیشتره هم مشکلات اونا زیاد خللی تو زندگی ما ایجاد نمیکنه.خیلی صمیمیتشون بالاست واقععععععا منو عین دخترشون میدونن،احترام میزارن.منم باهاشون خوبم.دنبال ارامشم.از تنش بیزارم.تازگیا ی قضایایی تو خانواده من پیش اومده که همسر من رو حساس کرده و باعث شده به همه جریانات قبلی هم حساس بشه و تصمیم گرفته دیگه باهاشون رفت و امد نکنه.از طرفی میدونم در عین حال که ازشون شاکی ولی هم خیلی احساساتیه و دوست داره یجورایی هم اونا پی به اشتباهاتشون ببرن و هم این موضوعات حل بشه.البته در شرایطی که دیگه تکرار نشه.چون واقعا رفتاراشون به ادم استرس میده.من از خانوادم دورم،هروقت میریم پیششون هیچ گرمایی تو رفتارشون و جو خونه نیست.از طرفی همش میگن شما به ما سر نمیزنین اما وقتی میریم از هر حرف و رفتار ما برداشت بد میکنن دلخور میشن.پدر و مادرم مدام در حال جدل هستن.این وسط من به شخصه وضعیت بدی دارم.هم خانوادم ثبات شخصیت ندارن،نه محبتشون نه بی تفاوتیشون معلومه،همسرم ادم حساسیه و ادما رو زود قضاوت میکنه.مثل زنا که ی چیز بد رو تو خانواده خودشون اگه باشه رو بد نمیدونن اونم همینطوره.زود رنجه.خسته شدم این چند وقته بخوام هردو طرف رو داشته باشم.از طرفی خانوادمم اصلا به روی خودشون نمیارن چه اتفاقاتی افتاده تازه جبهم میگیرن چرا اینطور برخورد میکنین.مادرم عین مادر شوهرا گاهی ی حرفایی میزنه شک میکنم که میگن مادر زنا دومادشونو دوست دارن.حس و عاطفه مادرانش خیلی کمه.تو بروز دادنش ضعیفه،ادم غد و مغروری هم هست خیلی زیاد.از طرفی هر دوشون خیلی احساساتی هم هستند.الان برنامه دارن هفته بعد بیان پیشمون اما شوهرم پیغام داده کسی نیاد.خودمم خیلی وقته ازشون ناامیدم اما سر دوراهی موندم هم بین خواسته شوهرم و دلتنگی اونا هم اینکه فایده داره یا نه.چون اونا عوض بشو نیستن.منم اصلا ادم گله گذاری و بحث نیستم.تازگیا ادمی شدم که اگه هرکسی کوچکترین کاری بکنه که ارامشو ازم بگیره قیدش رو بزنم.اعصاب ندارم وقت بزارم باهاش بجنگم.مخصوصا کسی که حق به جانب هم باشه و به روی خودش نیاره و کاری نکنه بفهمم از کردش پشیمونه یا حداقل با ی کار دیگه جبرانش کنه.۲ماهه زندگیم کابوس شده.خودمو شوهرم هیچ مشکلی باهم نداریم.عشق زیادمونم بوده که تا الان نگهمون داشته.اما خستم.پاش بیفته قید اون رو هم میزنم...
کمکم کنید
به نقل از کابران تعهد
کمکم کنید
به نقل از کابران تعهد