1394/5/24، 11:45 صبح
درود
دوستان داشتم به سخنرانی دکتر الهه قمشه ای گوش میدادم در مورد عشق و فداشدن،جالب دیدم حین گوش دادن بنویسم و شمارو هم شریک کنمدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من قربون تو چقدر خوبی تو،من فدای تو....جانبازی از اینجا شروع میشه که من جانم رو فدای تو می کنم.تویی که نور محضی،جمال محضی،علم محضی، وجود محضی .
هرچی که بدم به تو می مونه پیش من!یعنی برمن موندگاره...
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم، از عربده نگریزم
گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟»
در عشق بپرهیزیم، پس با چه در آمیزیم؟!
روانه ی دمسازم، می سوزم و می سازم
در بیخودی و مستی، می افتم و می خیزم
گر سر طلبی من سر در پای تو اندازم
وز زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
زنهار به جز عشق دگر شغل نگیر......
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
جان بازی یعنی عشق و عشق یعنی جانبازی، یعنی من تورو دیدم حاضرم که جونم رو فدای تو کنم چرا برای اینکه جانستان اونجاست اگر جان رو دادی صد هزار جان بهت میدن...
و جان فقط به این نیست که انسان سرش رو این سر جسمانی رو به باد بده! جان اصلا چیه اصلش؟
جان ما یعنی خواست ما یعنی همان طلب آرزو ، همونی که در دل شما هست و من میخوامش، اون جان ماست،جان ما خواستن است.
مراتب داره جان ها،یه مرتبش که مرتبه انسانیه ،یعنی آرزوها و خواست های من این جان منه.
سوال کن از معشوقت بگو که تو خواستت چیه؟ چی می خوای؟
عاشق می پرسه دیگه! تو خواستگار دختر پادشاه چین هستی، او رو میخوای بگیری پس باید عرضه بکنی!
خواست تو چیه؟ به قول امیرخسرودهلوی:
اگر پرسند در محشر که خسرو را چرا کشتی
سرت نازم چه خواهی گفت تا من هم همان گوییم.
تمام دعوت ها براین است که خواستت رو در خواست او قربانی کنی !
دیگه از اضطراب خلاص میشی. وقتی که خواست تو با خواست او یکی شد دیگه چیزی بر خلاف میل تو رخ میده؟ نمیده که ...! چون تمام غصه های عالم از اینکه : یه چیزایی رخ میده که میل ما نیست.
گفت به یه درویشی که تو چونی؟ گفتش : من در حالتی هستم که تمام عالم به میل منه! فلک به میل من می گرده ،بارون بدون اراده من نمیاد، هرکس هرکاری میکنه با اراده منه......
گفتن تو چطور به چنین مقامی رسیدی؟ از سیامی تو برمیاد که آدم دروغگویی نیستی.
گفت: خواست من همان خواست خداست!مگه عالم به میل او نمی گرده پس میل من میل اونه.
اگر میل خودت رو با میل اون یکی کردی و گفتی من راضیم به قضای تو....اینو بهش میگن بهشت رضوان، اگه کسی آدرس بهشت رو نمیدونه بهشت همین جاست!
به ما گفتن که دعا بکنیم اما دعاهای ما فضولیه!
اومده بود بهلول ساعت دو در باغی رو میزد ،باغ هارون الرشید رو،باغبونه اومد گفت چه خبره دو ظهر همه رو اسیر کردی؟
بهلول گفت هارون کجاست؟ گفت هیچی با ملت رفتن بیرون که دعا کنن بارون بیاد.
باغبون گفتش که تو برای چی اومدی؟ بهلول گفت هیچی میخوام بگم پاشو گلهارو آب بده..!
باغبوته گفت این فضولیا به تو نیومده، من اینجا بیست ساله باغبونم میدونم کی آب بدم ، بعدازظهر که آب نمیدن،منتهای گرما آب نمیدن،توی گرما نباید آب بدن تو خبر نداری من میدونم.
بهلول گفت پس پاشو برو به این هارون الرشید بگو که باغبون داره عالم،و تو نمیخواد مداخله بکنی!
البته یک لطیفه ای توش هست،معنیش این نیست که دعا نکنیم. هروقت چیزی خواستید از خداوند دعا کنید، این رحمت خداست که اجازه داده گفته با اینکه فضولیه اما فضولی کن اشکال نداره، وگرنه من میدونم احتیاجی نیست که تو بگی ،اما من میخوام که تو اسم منو بیاری ذکر بگی، همینکه مشغول من میشی خوبه وگرنه فکرنکن که واقعا مثلا حرفای تو دلش رو به رحم میاره، این دعاها رو برای تو گفتن نه او.
آن یکی عاشق به پیش یار خود میشمرد از خدمت و از کار خود
کز برای تو چنین کردم چنان تیرها خوردم درین رزم و سنان
مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت هیچ شامم با سر و سامان نیافت
آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد او به تفصیلش یکایک میشمرد
نه از برای منتی بل مینمود بر درستی محبت صد شهود
عاقلان را یک اشارت بس بود عاشقان را تشنگی زان کی رود
عاشق اصلا نمی خوابه که،خواب عاشق عین بیداریشه، اکثر مردم بیدارشون هم عین خوابه! عاشق وقتی میخوابه خواب معشوقش رو می بینه بنابراین همیشه بیداره... دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گفت معشوق که»
گفت عاشق است بگو ان اصل چیست؟
گفت اصلش مردن است و نیستیس...
اصلش اینکه تو نباشی!
هرچی لگدمیخوره آدم از نفس هست، گفتن ملانصرالدین لاغش رو آورده بود بازار بفروشه، دلال ها جمع شدن چنده و چوون و ایناها....
بعد یکی اومد دم الاغ رو زد بیرون ببینه سلامتیش چطوره ؟ اون یکی دندونش رو دید. اونی که دمش رو تکون داد یه الودگی براش ایجاد کرد، اون یکی اومد دندونش رو بشماره گاز گرفت، یکی اومد نعلش رو نگاه بکنه، یه لگد به اون زدووو ....
دلالا گفتن که این خر اصلا قیمتی نیست ،این هم لگد میزنه هم گاز میگیره هم کثافت میکنه ،این خرو کسی نمیخره !!!
ملانصرالدین گفت من خودم می دونستم که این خر رو کسی نمیخره ،منتها میخواستم مسلمان ها بودن که ما با چه خری داریم زندگی می کنیم...با چه الاغی دارم زندگی می مکنم!دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حالا ببین ما با چه الاغی زندگی می کنیم، یدفعه می بینی نشسته یهو عصبانی میشه میزنه تو گوش این تو گوش اون...! این همون الاغش داره لگد میزنهدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
می بینی دوستشه، نشستن باهم دارن حرف می زنن یهو دوستش میگه من بدهی دارم اگه میشه شما .......،یه مرتبه قیافش عوض میشه و حرص میزنه و بعد شروع میکنه نقشه کشیدن که میگه خب الان می دونید که وضع بازار خرابه و ایناااا، هیچ وقت من نشنیدم در طول این چهل سالی که رفت و امد می کردیم وضع بازار خوب باشه! هروقت ما می رفتیم بازار می نشنیدم که وضع بازار خرابه دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این همون الاغه که لگد میزنه حرص ایجاد میکنه نفرت ایجاد میکنه...
منبع:تعهد
دوستان داشتم به سخنرانی دکتر الهه قمشه ای گوش میدادم در مورد عشق و فداشدن،جالب دیدم حین گوش دادن بنویسم و شمارو هم شریک کنمدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من قربون تو چقدر خوبی تو،من فدای تو....جانبازی از اینجا شروع میشه که من جانم رو فدای تو می کنم.تویی که نور محضی،جمال محضی،علم محضی، وجود محضی .
هرچی که بدم به تو می مونه پیش من!یعنی برمن موندگاره...
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم، از عربده نگریزم
گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟»
در عشق بپرهیزیم، پس با چه در آمیزیم؟!
روانه ی دمسازم، می سوزم و می سازم
در بیخودی و مستی، می افتم و می خیزم
گر سر طلبی من سر در پای تو اندازم
وز زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
زنهار به جز عشق دگر شغل نگیر......
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
جان بازی یعنی عشق و عشق یعنی جانبازی، یعنی من تورو دیدم حاضرم که جونم رو فدای تو کنم چرا برای اینکه جانستان اونجاست اگر جان رو دادی صد هزار جان بهت میدن...
و جان فقط به این نیست که انسان سرش رو این سر جسمانی رو به باد بده! جان اصلا چیه اصلش؟
جان ما یعنی خواست ما یعنی همان طلب آرزو ، همونی که در دل شما هست و من میخوامش، اون جان ماست،جان ما خواستن است.
مراتب داره جان ها،یه مرتبش که مرتبه انسانیه ،یعنی آرزوها و خواست های من این جان منه.
سوال کن از معشوقت بگو که تو خواستت چیه؟ چی می خوای؟
عاشق می پرسه دیگه! تو خواستگار دختر پادشاه چین هستی، او رو میخوای بگیری پس باید عرضه بکنی!
خواست تو چیه؟ به قول امیرخسرودهلوی:
اگر پرسند در محشر که خسرو را چرا کشتی
سرت نازم چه خواهی گفت تا من هم همان گوییم.
تمام دعوت ها براین است که خواستت رو در خواست او قربانی کنی !
دیگه از اضطراب خلاص میشی. وقتی که خواست تو با خواست او یکی شد دیگه چیزی بر خلاف میل تو رخ میده؟ نمیده که ...! چون تمام غصه های عالم از اینکه : یه چیزایی رخ میده که میل ما نیست.
گفت به یه درویشی که تو چونی؟ گفتش : من در حالتی هستم که تمام عالم به میل منه! فلک به میل من می گرده ،بارون بدون اراده من نمیاد، هرکس هرکاری میکنه با اراده منه......
گفتن تو چطور به چنین مقامی رسیدی؟ از سیامی تو برمیاد که آدم دروغگویی نیستی.
گفت: خواست من همان خواست خداست!مگه عالم به میل او نمی گرده پس میل من میل اونه.
اگر میل خودت رو با میل اون یکی کردی و گفتی من راضیم به قضای تو....اینو بهش میگن بهشت رضوان، اگه کسی آدرس بهشت رو نمیدونه بهشت همین جاست!
به ما گفتن که دعا بکنیم اما دعاهای ما فضولیه!
اومده بود بهلول ساعت دو در باغی رو میزد ،باغ هارون الرشید رو،باغبونه اومد گفت چه خبره دو ظهر همه رو اسیر کردی؟
بهلول گفت هارون کجاست؟ گفت هیچی با ملت رفتن بیرون که دعا کنن بارون بیاد.
باغبون گفتش که تو برای چی اومدی؟ بهلول گفت هیچی میخوام بگم پاشو گلهارو آب بده..!
باغبوته گفت این فضولیا به تو نیومده، من اینجا بیست ساله باغبونم میدونم کی آب بدم ، بعدازظهر که آب نمیدن،منتهای گرما آب نمیدن،توی گرما نباید آب بدن تو خبر نداری من میدونم.
بهلول گفت پس پاشو برو به این هارون الرشید بگو که باغبون داره عالم،و تو نمیخواد مداخله بکنی!
البته یک لطیفه ای توش هست،معنیش این نیست که دعا نکنیم. هروقت چیزی خواستید از خداوند دعا کنید، این رحمت خداست که اجازه داده گفته با اینکه فضولیه اما فضولی کن اشکال نداره، وگرنه من میدونم احتیاجی نیست که تو بگی ،اما من میخوام که تو اسم منو بیاری ذکر بگی، همینکه مشغول من میشی خوبه وگرنه فکرنکن که واقعا مثلا حرفای تو دلش رو به رحم میاره، این دعاها رو برای تو گفتن نه او.
آن یکی عاشق به پیش یار خود میشمرد از خدمت و از کار خود
کز برای تو چنین کردم چنان تیرها خوردم درین رزم و سنان
مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت هیچ شامم با سر و سامان نیافت
آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد او به تفصیلش یکایک میشمرد
نه از برای منتی بل مینمود بر درستی محبت صد شهود
عاقلان را یک اشارت بس بود عاشقان را تشنگی زان کی رود
عاشق اصلا نمی خوابه که،خواب عاشق عین بیداریشه، اکثر مردم بیدارشون هم عین خوابه! عاشق وقتی میخوابه خواب معشوقش رو می بینه بنابراین همیشه بیداره... دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گفت معشوق که»
گفت عاشق است بگو ان اصل چیست؟
گفت اصلش مردن است و نیستیس...
اصلش اینکه تو نباشی!
هرچی لگدمیخوره آدم از نفس هست، گفتن ملانصرالدین لاغش رو آورده بود بازار بفروشه، دلال ها جمع شدن چنده و چوون و ایناها....
بعد یکی اومد دم الاغ رو زد بیرون ببینه سلامتیش چطوره ؟ اون یکی دندونش رو دید. اونی که دمش رو تکون داد یه الودگی براش ایجاد کرد، اون یکی اومد دندونش رو بشماره گاز گرفت، یکی اومد نعلش رو نگاه بکنه، یه لگد به اون زدووو ....
دلالا گفتن که این خر اصلا قیمتی نیست ،این هم لگد میزنه هم گاز میگیره هم کثافت میکنه ،این خرو کسی نمیخره !!!
ملانصرالدین گفت من خودم می دونستم که این خر رو کسی نمیخره ،منتها میخواستم مسلمان ها بودن که ما با چه خری داریم زندگی می کنیم...با چه الاغی دارم زندگی می مکنم!دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حالا ببین ما با چه الاغی زندگی می کنیم، یدفعه می بینی نشسته یهو عصبانی میشه میزنه تو گوش این تو گوش اون...! این همون الاغش داره لگد میزنهدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
می بینی دوستشه، نشستن باهم دارن حرف می زنن یهو دوستش میگه من بدهی دارم اگه میشه شما .......،یه مرتبه قیافش عوض میشه و حرص میزنه و بعد شروع میکنه نقشه کشیدن که میگه خب الان می دونید که وضع بازار خرابه و ایناااا، هیچ وقت من نشنیدم در طول این چهل سالی که رفت و امد می کردیم وضع بازار خوب باشه! هروقت ما می رفتیم بازار می نشنیدم که وضع بازار خرابه دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این همون الاغه که لگد میزنه حرص ایجاد میکنه نفرت ایجاد میکنه...
منبع:تعهد
درود بر شما زیبا جوی عزیز
شما می توانید مشاوره کاملا رایگان پزشکی را از ما بخواهید
09120043630