1396/9/15، 04:48 عصر
موسیقیای که پیشتر با عنوان «موسیقی زیرزمینی» در محافل خصوصی اجرا میشد امروز در خیابانهای شهر در میان مردم و رهگذران اجرا میشود. همچنان بدون مجوز اما با شجاعتی بیشتر و در عرصهی عمومی. سروش سرایی از ضرورت نگاه اجتماعی-فرهنگی به این پدیده میگوید.
سروش سرایی
گرایش رایج در یکی دو سال گذشته به اجرای کنسرتهای موسیقی در خیابان حاوی نکات درخور توجهای است و از آن مسائل و پدیدههای اجتماعی-فرهنگی است که مطالعات فرهنگی در تحلیل چگونگی و چرایی ظهور آن باید وارد گود شود. البته نوازندگی خیابانی، بخصوص در تهران، دیرزمانی است که رواج داشته است و گویا حتی سازمانها و نهادهایی در شهرداری تهران وظیفه سامانبخشی برخی از آنها را برعهده دارند. نوازندگانی عموماً با آکاردئون که، شبانه، محله ها و کوچههای عموماً “بالا شهر” تهران را با اجرای آماتور ترانههای قدیمی و نوستالژیک تزئین میکنند. گویا سازماندهی این نوازندگان آماتور توسط شهرداری یکی از سیاستهای مدیریت شهری برای جلوگیری و کاستن از تکدیگری از طریق آموزش ابتدایی نوازندگی به کسانی است که در معرض این آسیب اجتماعی قرار دارند.
اما حکایت کنسرتهای خیابانی حکایت دیگری است. گروههای موسیقی متشکل از جوانان نوازنده در پارکها، میادین، ورودی پاساژها و پیادهروها به شکلی خودانگیخته و ناگهانی گرد هم میآیند و به اجرای قطعات ایرانی و فرنگی می پردازند. این کنسرتها رخدادی تازه است از خیابانیشدنِ قالبها و فرم هایی از موسیقی که در ذیل موسیقی زیرزمینی و غیر مجاز طبقهبندی میشوند: به عنوان مثال جوانان علاقهمند به موسیقی راک –گروه متشکل از چند نوازنده با سطح کارایی و اجرایی نسبتاً خوب و گاه غافلگیر کننده– بدون هیچ برنامهریزی و اطلاع رسانی خاص در گوشهای از خیابان بساط موسیقی خود را پهن می کنند. گویی آن کنش اجتماعی-فرهنگیِ مخالفخوان که پیشتر عادت داشت در پستوها و زیر زمینها با مخاطبینی برگزیده و محدود به اجرای موسیقی بپردازد، حالا مطالبات و هنر خود را به عرصهی عمومی اما عاری از نظارت دولت و حاکمیت کشانده است. به عرصهای پیشبینی ناپذیر، نا به هنگام و سرشار از جوش و خروش فضای شهری؛ در مقابل مخاطبینی تصادفی و حادثی و انتخاب نشده و گشوده که بدون هیچ دعوت و گزینش و الزام به پرداخت هزینهای مشرف میشوند به یک اجرای گرم، صمیمی و شبه آماتور که البته تمام پتانسیل فرهنگی، اجتماعی و هنریش حاصل همین خودانگیختگی و جسارت و شهامت آماتورگونه است. قدرت ریسکپذیری چند نوازنده در رودرروشدن با هستهی واقعی و پرتنش خیابان بدون تن دادن به نظارت و ممیزیهای نهادهای دولتی. از اینرو توجه به ظهور چنین پدیدهای نکات مهمی را به لحاظ فرهنگ موسیقایی و البته در سطح کلانتر فرهنگ اجتماعی تازه متذکر میشود. در عین حال باید تمایز قائل شد میان این نوع کنسرتهای خیابانی در تهران با نمونههای خارجیاش، یعنی برگزاری کنسرتهای خیابانی به عنوان بخشی از برنامههای فرهنگیِ شهر مثلاً برگزاری فستیوالهای موسیقی و یا کنسرتهای خیابانی که بدون مزاحمت، مداخله و نظارتهای قانونی و انتظامی در غالب شهرهای بزرگ برگزار میشود، شکلی به روز شده از کارناوالهای هنری و سرگرمی در روزگاران دور.
این اجراها در وهلهی اول نوعی بیاعتناییاند به فرهنگ اَخته و به شدت کنترلشدهی رسمی، بهخصوص در عرصهی موسیقی، که به خاطر ماهیتش بیش از سایر فرمهای هنری در ایران با ایدئولوژی غالب دچار تنش است و به همین خاطر به شدت در معرض نظارت و دوراندیشی، حسابگری و محافظهکاری است. متولیان فرهنگی البته با اتخاذ ژست و موضع پاسداران فرهنگی قصد و هدفی ندارند جز مهار و کنترل تمامی ظرفیتها و قابلیتهایی که تنها از طریق تماس مستقیم با فرهنگ عمومی به دست میآید. بنابراین ترجیح این پاسداران فرهنگی این است که میلیاردها تومان هزینه کنند تا در تالارهای مجلل و بزک شده، هنرِ – به اصطلاحِ اخیراً رایج در فرهنگ و هنر حکومتی – ”فاخر" به گوش و چشم مخاطبان تزریق کنند. این نوع تفکر یعنی نهادینه کردن موسیقی از طریق نظارت، برنامه ریزی و حسابگری البته در تعارض با آن سویه اضطراری کنسرتهای خیابانی است که در آن چند جوان خوشبختانه خام و جسور خیابان را برای ساعتی به تسخیر خویش در میآورند و با گرد هم آوردن رهگذران، آن اشباح بیگانه از هم که بیتوجه به هم از کنار هم عبور میکنند را برای ساعتی به "مردم" تبدیل میکنند. برای مدتی کوتاه آن جامعهی اتُمیزه و ملول و کرخت از روزمرگی را از طریق مشارکت دادن در این کنسرت بدون بلیط و ورودی سرحال میآورند. بنابراین نخستین کارکرد این اجراهای خیابانی، اجتماعی کردن مردم است. آن پیکرهای که پیرامون این چند نوازنده بنا میشود واجد قدرتی اجتماعی است که در هیچ نوع دیگری از برنامهریزیهای پاسداران فرهنگی به وجود نمیآید. این همان سویهی اضطراری و حاد هنر است که البته هراسی از خطاها و لغزشهای تکنیکی خویش ندارد. خطاها و لغزشهای این اجراها جزئی از خصایل فرمال و خصوصیات زیباشناسانهاش هستند. همچون خطاها و لغزشهای ذاتی هر گونه کنش پارتیزانی. معجزه این نوع اجراهای خودجوش و شبه پارتیزانی در این شور و شعف دیونیزیوسی آن است و در این تحرکپذیری دائمی برای خلاص شدن فوری از نظارت انتظامات و پهن کردن بساط در نقطهای دیگر؛ از نو تعریف کردن سالنهای موسیقی است با برچیدن دیوارهای مزاحمی که تجربه هنری را از تجربه زیسته در حیات شهری جدا میکند. این صرفاً موسیقی نیست بلکه نوعی هنر اجرایی هم هست که همزمان با موسیقی حیات اجتماعی-تاریخی پیرامونش را هم اجرا میکند. تجسم آن نقطهجوش آرمانی هنر و مردم است و البته به لحاظ تاریخی فرارفتن از آن بیماری تاریخی موسیقی ایرانی که خود را همواره بواسطه شرایط به پستوها و زیرزمینها تبعید کرده است – به جایی دور از گوش مردم. البته این هراس تاریخی همواره در فرم وقالب و صدای هراسان بخش قابل توجهای از این موسیقی درونی و ذاتی شدهاست.
در وهلهی دوم این پدیده نشانهای از مرحلهای تازه در فرآیند تاریخیِ تکوین موسیقی در ایران هم هست. بسیاری از این نوازندگان دارای تحصیلات آکادمیک هستند و انتخاب این کنش از سوی آنها یعنی توجه به روح همواره مغفول در موسیقی در ایران، یعنی ارتباط با بیرون. موسیقیای که در اشکال به اصطلاح فاخر و ملیاش رغبت چندانی برای ارتباط با فضای بیرون از خودش ندارد، و در اشکال مردمیاش با تبعید خویش به زیرزمین، با راندن خویش به حاشیه، و خالی گذاشتن متن برای موسیقیِ اختهی مقبول طبع متولیان و مسئولان ذیربط در واقع پیشاپیش این شکاف را پذیرفته بود و به آن مشروعیت بخشیده بود. با روی زمین آمدن این موسیقی، آن هم به عرصهي بیواسطهي خیابان، با پذیرش قالب پارتیزانی کارِ هنری در وضعیت متصلب موجود، با خلق تجربه موسیقی زنده – تجربهای که در آن صدای زمینه و شهر با صدای موسیقی درهم میآمیزند و سازها ( رسانههای رسمی در ایران مثل شبکه های تلویزیونی حق نمایش آلات و سازهای موسیقی را بر اساس نص صریح فقه اسلامی ندارند) بی واسطه در معرض دید عموم قرار می گیرند – پتانسیل اضطراری شدن هنر این بار در موسیقی خیابانی در ایران خود را به رخ میکشد. در وضعیت نظارت پذیریِ تولید هنری در ایران، کوشش این نوازندگان احتمالاً نخستین تلاش برای اضطراری شدن هنر در ایران است که نتیجهاش رها شدن تولید هنری از قید و بند نهادها، سازمانها، نظارتها و سلائق فرهنگی رایج و به اصطلاح سالم، و همزمان رو در رو شدن حادثی و بیواسطه با مخاطبان و همآغوش شدن با شهر و تجربه عمیق و فرّار آن است – تجربهای اساساً کمیاب در وضعیت تاریخی تولید هنری در ایران و حتی کمیاب در حیات کنشهای اجتماعی. این کنسرتها شاید فراتر از نیات اجرا کنندگانشان، فتح بابیاند برای نوعی پوستاندازی اجتماعی-فرهنگی در این برهه از تاریخ.
سروش سرایی
گرایش رایج در یکی دو سال گذشته به اجرای کنسرتهای موسیقی در خیابان حاوی نکات درخور توجهای است و از آن مسائل و پدیدههای اجتماعی-فرهنگی است که مطالعات فرهنگی در تحلیل چگونگی و چرایی ظهور آن باید وارد گود شود. البته نوازندگی خیابانی، بخصوص در تهران، دیرزمانی است که رواج داشته است و گویا حتی سازمانها و نهادهایی در شهرداری تهران وظیفه سامانبخشی برخی از آنها را برعهده دارند. نوازندگانی عموماً با آکاردئون که، شبانه، محله ها و کوچههای عموماً “بالا شهر” تهران را با اجرای آماتور ترانههای قدیمی و نوستالژیک تزئین میکنند. گویا سازماندهی این نوازندگان آماتور توسط شهرداری یکی از سیاستهای مدیریت شهری برای جلوگیری و کاستن از تکدیگری از طریق آموزش ابتدایی نوازندگی به کسانی است که در معرض این آسیب اجتماعی قرار دارند.
اما حکایت کنسرتهای خیابانی حکایت دیگری است. گروههای موسیقی متشکل از جوانان نوازنده در پارکها، میادین، ورودی پاساژها و پیادهروها به شکلی خودانگیخته و ناگهانی گرد هم میآیند و به اجرای قطعات ایرانی و فرنگی می پردازند. این کنسرتها رخدادی تازه است از خیابانیشدنِ قالبها و فرم هایی از موسیقی که در ذیل موسیقی زیرزمینی و غیر مجاز طبقهبندی میشوند: به عنوان مثال جوانان علاقهمند به موسیقی راک –گروه متشکل از چند نوازنده با سطح کارایی و اجرایی نسبتاً خوب و گاه غافلگیر کننده– بدون هیچ برنامهریزی و اطلاع رسانی خاص در گوشهای از خیابان بساط موسیقی خود را پهن می کنند. گویی آن کنش اجتماعی-فرهنگیِ مخالفخوان که پیشتر عادت داشت در پستوها و زیر زمینها با مخاطبینی برگزیده و محدود به اجرای موسیقی بپردازد، حالا مطالبات و هنر خود را به عرصهی عمومی اما عاری از نظارت دولت و حاکمیت کشانده است. به عرصهای پیشبینی ناپذیر، نا به هنگام و سرشار از جوش و خروش فضای شهری؛ در مقابل مخاطبینی تصادفی و حادثی و انتخاب نشده و گشوده که بدون هیچ دعوت و گزینش و الزام به پرداخت هزینهای مشرف میشوند به یک اجرای گرم، صمیمی و شبه آماتور که البته تمام پتانسیل فرهنگی، اجتماعی و هنریش حاصل همین خودانگیختگی و جسارت و شهامت آماتورگونه است. قدرت ریسکپذیری چند نوازنده در رودرروشدن با هستهی واقعی و پرتنش خیابان بدون تن دادن به نظارت و ممیزیهای نهادهای دولتی. از اینرو توجه به ظهور چنین پدیدهای نکات مهمی را به لحاظ فرهنگ موسیقایی و البته در سطح کلانتر فرهنگ اجتماعی تازه متذکر میشود. در عین حال باید تمایز قائل شد میان این نوع کنسرتهای خیابانی در تهران با نمونههای خارجیاش، یعنی برگزاری کنسرتهای خیابانی به عنوان بخشی از برنامههای فرهنگیِ شهر مثلاً برگزاری فستیوالهای موسیقی و یا کنسرتهای خیابانی که بدون مزاحمت، مداخله و نظارتهای قانونی و انتظامی در غالب شهرهای بزرگ برگزار میشود، شکلی به روز شده از کارناوالهای هنری و سرگرمی در روزگاران دور.
این اجراها در وهلهی اول نوعی بیاعتناییاند به فرهنگ اَخته و به شدت کنترلشدهی رسمی، بهخصوص در عرصهی موسیقی، که به خاطر ماهیتش بیش از سایر فرمهای هنری در ایران با ایدئولوژی غالب دچار تنش است و به همین خاطر به شدت در معرض نظارت و دوراندیشی، حسابگری و محافظهکاری است. متولیان فرهنگی البته با اتخاذ ژست و موضع پاسداران فرهنگی قصد و هدفی ندارند جز مهار و کنترل تمامی ظرفیتها و قابلیتهایی که تنها از طریق تماس مستقیم با فرهنگ عمومی به دست میآید. بنابراین ترجیح این پاسداران فرهنگی این است که میلیاردها تومان هزینه کنند تا در تالارهای مجلل و بزک شده، هنرِ – به اصطلاحِ اخیراً رایج در فرهنگ و هنر حکومتی – ”فاخر" به گوش و چشم مخاطبان تزریق کنند. این نوع تفکر یعنی نهادینه کردن موسیقی از طریق نظارت، برنامه ریزی و حسابگری البته در تعارض با آن سویه اضطراری کنسرتهای خیابانی است که در آن چند جوان خوشبختانه خام و جسور خیابان را برای ساعتی به تسخیر خویش در میآورند و با گرد هم آوردن رهگذران، آن اشباح بیگانه از هم که بیتوجه به هم از کنار هم عبور میکنند را برای ساعتی به "مردم" تبدیل میکنند. برای مدتی کوتاه آن جامعهی اتُمیزه و ملول و کرخت از روزمرگی را از طریق مشارکت دادن در این کنسرت بدون بلیط و ورودی سرحال میآورند. بنابراین نخستین کارکرد این اجراهای خیابانی، اجتماعی کردن مردم است. آن پیکرهای که پیرامون این چند نوازنده بنا میشود واجد قدرتی اجتماعی است که در هیچ نوع دیگری از برنامهریزیهای پاسداران فرهنگی به وجود نمیآید. این همان سویهی اضطراری و حاد هنر است که البته هراسی از خطاها و لغزشهای تکنیکی خویش ندارد. خطاها و لغزشهای این اجراها جزئی از خصایل فرمال و خصوصیات زیباشناسانهاش هستند. همچون خطاها و لغزشهای ذاتی هر گونه کنش پارتیزانی. معجزه این نوع اجراهای خودجوش و شبه پارتیزانی در این شور و شعف دیونیزیوسی آن است و در این تحرکپذیری دائمی برای خلاص شدن فوری از نظارت انتظامات و پهن کردن بساط در نقطهای دیگر؛ از نو تعریف کردن سالنهای موسیقی است با برچیدن دیوارهای مزاحمی که تجربه هنری را از تجربه زیسته در حیات شهری جدا میکند. این صرفاً موسیقی نیست بلکه نوعی هنر اجرایی هم هست که همزمان با موسیقی حیات اجتماعی-تاریخی پیرامونش را هم اجرا میکند. تجسم آن نقطهجوش آرمانی هنر و مردم است و البته به لحاظ تاریخی فرارفتن از آن بیماری تاریخی موسیقی ایرانی که خود را همواره بواسطه شرایط به پستوها و زیرزمینها تبعید کرده است – به جایی دور از گوش مردم. البته این هراس تاریخی همواره در فرم وقالب و صدای هراسان بخش قابل توجهای از این موسیقی درونی و ذاتی شدهاست.
در وهلهی دوم این پدیده نشانهای از مرحلهای تازه در فرآیند تاریخیِ تکوین موسیقی در ایران هم هست. بسیاری از این نوازندگان دارای تحصیلات آکادمیک هستند و انتخاب این کنش از سوی آنها یعنی توجه به روح همواره مغفول در موسیقی در ایران، یعنی ارتباط با بیرون. موسیقیای که در اشکال به اصطلاح فاخر و ملیاش رغبت چندانی برای ارتباط با فضای بیرون از خودش ندارد، و در اشکال مردمیاش با تبعید خویش به زیرزمین، با راندن خویش به حاشیه، و خالی گذاشتن متن برای موسیقیِ اختهی مقبول طبع متولیان و مسئولان ذیربط در واقع پیشاپیش این شکاف را پذیرفته بود و به آن مشروعیت بخشیده بود. با روی زمین آمدن این موسیقی، آن هم به عرصهي بیواسطهي خیابان، با پذیرش قالب پارتیزانی کارِ هنری در وضعیت متصلب موجود، با خلق تجربه موسیقی زنده – تجربهای که در آن صدای زمینه و شهر با صدای موسیقی درهم میآمیزند و سازها ( رسانههای رسمی در ایران مثل شبکه های تلویزیونی حق نمایش آلات و سازهای موسیقی را بر اساس نص صریح فقه اسلامی ندارند) بی واسطه در معرض دید عموم قرار می گیرند – پتانسیل اضطراری شدن هنر این بار در موسیقی خیابانی در ایران خود را به رخ میکشد. در وضعیت نظارت پذیریِ تولید هنری در ایران، کوشش این نوازندگان احتمالاً نخستین تلاش برای اضطراری شدن هنر در ایران است که نتیجهاش رها شدن تولید هنری از قید و بند نهادها، سازمانها، نظارتها و سلائق فرهنگی رایج و به اصطلاح سالم، و همزمان رو در رو شدن حادثی و بیواسطه با مخاطبان و همآغوش شدن با شهر و تجربه عمیق و فرّار آن است – تجربهای اساساً کمیاب در وضعیت تاریخی تولید هنری در ایران و حتی کمیاب در حیات کنشهای اجتماعی. این کنسرتها شاید فراتر از نیات اجرا کنندگانشان، فتح بابیاند برای نوعی پوستاندازی اجتماعی-فرهنگی در این برهه از تاریخ.