1396/9/15، 04:53 عصر
سیاستهای موسیقایی
ناخودآگاهی و سیاستورزی در آهنگسازی
گفتگو با پیمان یزدانیان
دانیال حقیقی
تماس میگیرد که ببیند کجا هستم، درمیان شلوغیهای تجریش پای تلفن دستی به پیمان یزدانیان اطمینان میدهم که سر موقع میرسم. میگوید خیلی خوب است و قطع میکند. از همان اولین تماس متوجه روحیهی منظم و منظبط آهنگساز شدهام پس تمام تلاشم را میکنم تا برخلاف همیشه این بار سر موقع به قرارمان برای مصاحبه برسم. وقتی وارد آپارتمانش هم میشوم این انضباط که برآمده از شخصیت آرامَش است در چیدمان اثاثیهی خانه چشمم را میگیرد. آن بیرون شهر دارد در گرگ و میش غروب فرو میرود که من گفتگویم را با پیمان یزدانیان در مورد شیوههای آهنگسازیاش و نقش ناخودآگاهی در فرآیند خلاقهی کار، آغاز میکنم.
آقای یزدانیان، شما یکی از پرکارترین آهنگسازهای ایرانی هستید، در کارنامهی شما هم قطعات کلاسیک شاخصی هست و هم بدنهی پروپیمانی از موسیقی فیلم. به ما بگویید از چه زمانی یک نفر میتواند خودش را آهنگساز بداند؟
به نظر می رسد زمانی که شخصی هارمونی را کامل یاد بگیرد، کنترپوان را یاد بگیرد، فرم را بشناسد، سازبندی بلد باشد، یعنی درواقع مبانی آهنگسازی را درست بشناسد، میتواند آهنگسازی کند. اما برای آهنگساز بودن این به تنهایی کافی نیست. آهنگساز به یک «آن» نیاز دارد، به یک حضور، یک شوریدگی، که قاعدهای برای آن نمی توان متصور شد.
آهنگسازِ واقعی بودن یعنی اینکه به آن چیزهایی که بلد هستیم اکتفا نکنیم و یک قدم فراتر برویم. شاید برای من نوشتن یک قطعهی موسیقی کار سادهای باشد. اما صبر میکنم. صبر میکنم تا روح، بدن و ذهنم تحت تأثیر حسی قرار بگیرد که میخواهم تحت تأثیرش بنویسم. بعد شروع میکنم به نوشتن.
و این اتفاق درواقع در ناخودآگاه شما اتفاق میافتد؟
کاملاً. البته در ابتدای کار میتوانم طرحی بزنم. مثلاً وقتی دارم موسیقی فیلم میسازم با طرحهایی از موسیقی کارم را شروع میکنم. اما در لحظهای در ناخودآگاه من یک شوریدگی میآید. آتشی در درونم روشن میشود و آنگاه چیزی که واقعاً باید خلق شود از دل خلق میشود.
کمی بیشتر در مورد این ناخودآگاهی توضیح بدهید، از چه مرحلهای وارد فرآیند کار آهنگسازی میشود؟
ناخودآگاه آهنگساز از پیش از شروع کار وارد فرآیند آهنگسازی شدهاست.
وقتی یک نفر تصمیم میگیرد یک قطعهی موسیقی بنویسد، تحت تأثیر محیط اطرافش قرار دارد. اما معمولاً کار را با یک نیت شروع میکند. چه در مورد ادبیات و چه در مورد موسیقی در وحلهی نخست یک نیت یا اینتنشن وجود دارد. مثلاً نیت من به عنوان آهنگساز خوشحال کردن مخاطبم است. بعد یک مفهوم به وجود میآید، مثلاً این که مخاطبم را تحسین کنم. این مفاهیم معمولاً در حوزهی زیبایی شکل پیدا میکنند. در مرحلهی سوم، زبانِ بیان یا ابزار بیانم را انتخاب میکنم؛ مثل زبان فارسی، ژاپنی و یا زبان موسیقی. و به این شکل تحسینم را از مخاطبم بیان میکنم. مخاطبم در این مرحله پیام من را میگیرد و در همان لحظه حسی را دریافت میکند و با این اتفاق فرآیند خلق کامل میشود. اما زبان در مرحلهی چهارم، که مرحلهی بیان کردن است، تحت تأثیر نیتی که در ناخودآگاه من است قرار میگیرد و لحن پیدا میکند. و به این صورت مخاطب میتواند متوجه آنچه در ناخودآگاه من وجود دارد شود. یعنی یک کنایه وارد کار میشود که در مرحلهی اجرا، مرحلهای که صوت به وجود میآید، درک میشود.
پس نقش نوازنده در انتقال این ناخودآگاهی خیلی مهم است.
بله. کنایهها و ناخودآگاهی را نوازنده منتقل میکند. چون یک قطعهی موسیقی تا زمانی که فقط روی کاغذ نوشته شده باشد که صوت نیست. تا مرحلهی سوم پیش آمده و ایستاده، منتظر مرحلهی چهارم است.
خب اگر نوازنده متوجه کنایههای ناخودآگاه آهنگساز نشود چه؟
ممکن است متوجه بشود، ممکن است هم نشود.
پس کار نوازنده انگار تا اندازهی زیادی درک نیتهای آهنگساز و ارائهی برداشتهای خودش از آنهاست.
دقیقاً. کار نوازنده ارائهی تعابیر و برداشتهای شخصی از قطعات موسیقی است.
یعنی به خودآگاه آوردن ناخودآگاه آهنگساز.
درسته. کار نوازنده فهمیدن و فهماندن زبان موسیقی است. اما جدا از تعابیر و برداشتهای شخصی، که خیلی مهم هستند، نحوهی نگاه فرد، به عنوان نوازنده، به یک قطعهی موسیقی هم خیلی مهم است. یعنی نوازنده باید شناخت جامعی هم از مبانی موسیقی کلاسیک داشته باشد. فقط دانستن نت و ریتم کافی نیست. ما در موسیقی مبانی و استانداردهایی داریم که باید تمامی آنها را آموزش ببینیم. مبانی مانند صداسازی، جمله بندی، تعادل بین صداها، حرکتها و حلهای هارمونیک، نوانسهای طبیعی، سبک و دورهی قطعه و غیره.
سؤالی که اینجا ذهن من را خیلی درگیر کرده این است که چطور میتوانیم لحظات خودآگاه را از ناخودآگاه در روند تولید یک قطعهی موسیقی جدا کنیم؟ مگر مرز روشنی بین این دو وجود دارد؟
از لحظهای که شروع میکنیم به فکر کردن و تصمیم گرفتن، از ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم. مثلاً زمانی که آگاهانه شروع کنیم به بهم ریختن هارمونی، صرفاً برای آنکه یک کار عجیب یا نو ارائه دهیم، دیگر از ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم.
یعنی از زمانی که شروع میکنیم به سیاستورزی.
دقیقاً. بهترین تعبیر همین است که گفتید. از زمانی که شروع میکنیم با ذهن زیرک خود آهنگسازی کنیم، از زیبایی واقعی و ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم. آن وقت ناخالصی وارد اثر شده یا، همان طور که شما بهترین واژه را به کار بردین، سیاست یا زیرکی وارد شده. اما روح هنر سادهست. تصمیم نمیگیرد که خلاق باشد یا نباشد، اتفاق میافتد.
اما لزوماً هم اینکه قطعهای با سیاست جلو برود یا با ناخودآگاه آهنگساز دلیل بر بهتر یا بدتر بودنش نیست. ممکن است قصدی غیر از خودنمایی پشت سیاستورزیهای آهنگساز باشد.
درست است. ولی شاید بهتر است بگوییم هردوی اینها یک روش هستند. بعضیها ترجیح میدهند با ناخودآگاهی کار کنند، برخی هم با سیاستورزی. هیچ یک از این روشها بر روش دیگر ارجحیت ندارد اما بر اساس نیت آهنگساز، طبعاً، تأثیرات متفاوتی بر شنونده می گذارند.
مثلاً در مورد خود شما، موسیقیهایی که برای فیلم ساخته شده، کمتر ناخودآگاه و بیشتر سیاستورزند اما قطعات کلاسیکتان بسیار بسیار در ناخودآگاه شما حرکت میکند.
درست است که موسیقی فیلم خیلی فکرشدهتر باید تولید شود اما من در روند ساخت آنها هم کاملاً از ناخودآگاهی استفاده میکنم. هر چند ممکن است برای شما طور دیگری به نظر برسد.
ناخودآگاهی و سیاستورزی در آهنگسازی
گفتگو با پیمان یزدانیان
دانیال حقیقی
تماس میگیرد که ببیند کجا هستم، درمیان شلوغیهای تجریش پای تلفن دستی به پیمان یزدانیان اطمینان میدهم که سر موقع میرسم. میگوید خیلی خوب است و قطع میکند. از همان اولین تماس متوجه روحیهی منظم و منظبط آهنگساز شدهام پس تمام تلاشم را میکنم تا برخلاف همیشه این بار سر موقع به قرارمان برای مصاحبه برسم. وقتی وارد آپارتمانش هم میشوم این انضباط که برآمده از شخصیت آرامَش است در چیدمان اثاثیهی خانه چشمم را میگیرد. آن بیرون شهر دارد در گرگ و میش غروب فرو میرود که من گفتگویم را با پیمان یزدانیان در مورد شیوههای آهنگسازیاش و نقش ناخودآگاهی در فرآیند خلاقهی کار، آغاز میکنم.
آقای یزدانیان، شما یکی از پرکارترین آهنگسازهای ایرانی هستید، در کارنامهی شما هم قطعات کلاسیک شاخصی هست و هم بدنهی پروپیمانی از موسیقی فیلم. به ما بگویید از چه زمانی یک نفر میتواند خودش را آهنگساز بداند؟
به نظر می رسد زمانی که شخصی هارمونی را کامل یاد بگیرد، کنترپوان را یاد بگیرد، فرم را بشناسد، سازبندی بلد باشد، یعنی درواقع مبانی آهنگسازی را درست بشناسد، میتواند آهنگسازی کند. اما برای آهنگساز بودن این به تنهایی کافی نیست. آهنگساز به یک «آن» نیاز دارد، به یک حضور، یک شوریدگی، که قاعدهای برای آن نمی توان متصور شد.
آهنگسازِ واقعی بودن یعنی اینکه به آن چیزهایی که بلد هستیم اکتفا نکنیم و یک قدم فراتر برویم. شاید برای من نوشتن یک قطعهی موسیقی کار سادهای باشد. اما صبر میکنم. صبر میکنم تا روح، بدن و ذهنم تحت تأثیر حسی قرار بگیرد که میخواهم تحت تأثیرش بنویسم. بعد شروع میکنم به نوشتن.
و این اتفاق درواقع در ناخودآگاه شما اتفاق میافتد؟
کاملاً. البته در ابتدای کار میتوانم طرحی بزنم. مثلاً وقتی دارم موسیقی فیلم میسازم با طرحهایی از موسیقی کارم را شروع میکنم. اما در لحظهای در ناخودآگاه من یک شوریدگی میآید. آتشی در درونم روشن میشود و آنگاه چیزی که واقعاً باید خلق شود از دل خلق میشود.
کمی بیشتر در مورد این ناخودآگاهی توضیح بدهید، از چه مرحلهای وارد فرآیند کار آهنگسازی میشود؟
ناخودآگاه آهنگساز از پیش از شروع کار وارد فرآیند آهنگسازی شدهاست.
وقتی یک نفر تصمیم میگیرد یک قطعهی موسیقی بنویسد، تحت تأثیر محیط اطرافش قرار دارد. اما معمولاً کار را با یک نیت شروع میکند. چه در مورد ادبیات و چه در مورد موسیقی در وحلهی نخست یک نیت یا اینتنشن وجود دارد. مثلاً نیت من به عنوان آهنگساز خوشحال کردن مخاطبم است. بعد یک مفهوم به وجود میآید، مثلاً این که مخاطبم را تحسین کنم. این مفاهیم معمولاً در حوزهی زیبایی شکل پیدا میکنند. در مرحلهی سوم، زبانِ بیان یا ابزار بیانم را انتخاب میکنم؛ مثل زبان فارسی، ژاپنی و یا زبان موسیقی. و به این شکل تحسینم را از مخاطبم بیان میکنم. مخاطبم در این مرحله پیام من را میگیرد و در همان لحظه حسی را دریافت میکند و با این اتفاق فرآیند خلق کامل میشود. اما زبان در مرحلهی چهارم، که مرحلهی بیان کردن است، تحت تأثیر نیتی که در ناخودآگاه من است قرار میگیرد و لحن پیدا میکند. و به این صورت مخاطب میتواند متوجه آنچه در ناخودآگاه من وجود دارد شود. یعنی یک کنایه وارد کار میشود که در مرحلهی اجرا، مرحلهای که صوت به وجود میآید، درک میشود.
پس نقش نوازنده در انتقال این ناخودآگاهی خیلی مهم است.
بله. کنایهها و ناخودآگاهی را نوازنده منتقل میکند. چون یک قطعهی موسیقی تا زمانی که فقط روی کاغذ نوشته شده باشد که صوت نیست. تا مرحلهی سوم پیش آمده و ایستاده، منتظر مرحلهی چهارم است.
خب اگر نوازنده متوجه کنایههای ناخودآگاه آهنگساز نشود چه؟
ممکن است متوجه بشود، ممکن است هم نشود.
پس کار نوازنده انگار تا اندازهی زیادی درک نیتهای آهنگساز و ارائهی برداشتهای خودش از آنهاست.
دقیقاً. کار نوازنده ارائهی تعابیر و برداشتهای شخصی از قطعات موسیقی است.
یعنی به خودآگاه آوردن ناخودآگاه آهنگساز.
درسته. کار نوازنده فهمیدن و فهماندن زبان موسیقی است. اما جدا از تعابیر و برداشتهای شخصی، که خیلی مهم هستند، نحوهی نگاه فرد، به عنوان نوازنده، به یک قطعهی موسیقی هم خیلی مهم است. یعنی نوازنده باید شناخت جامعی هم از مبانی موسیقی کلاسیک داشته باشد. فقط دانستن نت و ریتم کافی نیست. ما در موسیقی مبانی و استانداردهایی داریم که باید تمامی آنها را آموزش ببینیم. مبانی مانند صداسازی، جمله بندی، تعادل بین صداها، حرکتها و حلهای هارمونیک، نوانسهای طبیعی، سبک و دورهی قطعه و غیره.
سؤالی که اینجا ذهن من را خیلی درگیر کرده این است که چطور میتوانیم لحظات خودآگاه را از ناخودآگاه در روند تولید یک قطعهی موسیقی جدا کنیم؟ مگر مرز روشنی بین این دو وجود دارد؟
از لحظهای که شروع میکنیم به فکر کردن و تصمیم گرفتن، از ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم. مثلاً زمانی که آگاهانه شروع کنیم به بهم ریختن هارمونی، صرفاً برای آنکه یک کار عجیب یا نو ارائه دهیم، دیگر از ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم.
یعنی از زمانی که شروع میکنیم به سیاستورزی.
دقیقاً. بهترین تعبیر همین است که گفتید. از زمانی که شروع میکنیم با ذهن زیرک خود آهنگسازی کنیم، از زیبایی واقعی و ناخودآگاهی فاصله گرفتهایم. آن وقت ناخالصی وارد اثر شده یا، همان طور که شما بهترین واژه را به کار بردین، سیاست یا زیرکی وارد شده. اما روح هنر سادهست. تصمیم نمیگیرد که خلاق باشد یا نباشد، اتفاق میافتد.
اما لزوماً هم اینکه قطعهای با سیاست جلو برود یا با ناخودآگاه آهنگساز دلیل بر بهتر یا بدتر بودنش نیست. ممکن است قصدی غیر از خودنمایی پشت سیاستورزیهای آهنگساز باشد.
درست است. ولی شاید بهتر است بگوییم هردوی اینها یک روش هستند. بعضیها ترجیح میدهند با ناخودآگاهی کار کنند، برخی هم با سیاستورزی. هیچ یک از این روشها بر روش دیگر ارجحیت ندارد اما بر اساس نیت آهنگساز، طبعاً، تأثیرات متفاوتی بر شنونده می گذارند.
مثلاً در مورد خود شما، موسیقیهایی که برای فیلم ساخته شده، کمتر ناخودآگاه و بیشتر سیاستورزند اما قطعات کلاسیکتان بسیار بسیار در ناخودآگاه شما حرکت میکند.
درست است که موسیقی فیلم خیلی فکرشدهتر باید تولید شود اما من در روند ساخت آنها هم کاملاً از ناخودآگاهی استفاده میکنم. هر چند ممکن است برای شما طور دیگری به نظر برسد.