1394/4/30، 11:43 صبح
سلام به همگی
من 28 ساله 5 سال ازدواج کردم حدود 1 سال با همسرم دوست بودم و سپس ازدواج کردیم که خانواده ها موافقت داشتند.از زمانی که همسرم با پدرم کاری رو شروع کردند مشکلات من شروع شد اونها با مشکل بر خوردند و همسرم از من انتظار داشت جلوی خانوادم بایستم و با اونها دعوا کنم اما من این اخلاق رو نداشتم . در ضمن همسرم در خانواده ای بزرگ شده که زن عامل تمام موفقیت ها یا شکست های مرد است به گونه ای که مرد های این خانواده تما ما مشکلاتشان را از چشم خانم هایشان می بینند.پارسال متوجه خیانت همسم شدم حدود 7 ماه در جهنم زندگی کردم به این امید که خدا کمک می کنه و همسرم مثل گذشته می شه چه صبح ها و شب هایی که من تنها یی سپری کردم تا اینکه دانشگاه تهران قبول شدم و همسرم البته خواسته بود که تهران بزنم و اومدیم تهران و تنها گفت که چون پشت من نبودی من کارهایی کردم که خودمم پشیمونم منم با قول گرفتن از اینکه دیگه تکرار نمی کنی دیگه بروش نیاوردم تا 3 ماه پیش همه چیز خوب بود تا اینکه من نا خواسته بار دار شدم همسرم اصلا موافق نبود راستش منم از زندگیم آن چنان راضی نبودم گاهی خاطرات به ذهنم می امدن و تو تنهاییم اشک می ریختم اما خدا خواست منم پذیرفتم اما بعد چند روز همسرم دوباره شروع کرد به خیانت کردن به من .خیلی زود فهمیدم و بهش گفتم اول انکار بعدشم گفت تو پشتم نبودی منم دوست دارم .همش داره لجبازی می کنه یه بار می گه من عاشقتم یه روز میره بیرون گوشیشو ور نمی داره و من می دونم با کی هست بهم ثابت شده که داره خیانت می کنه خاصه مرگ رو به زندگی این طوری تر جیح می دم .چطور زندگی کنم چون من تو خانواده ای هستم که طلاق امر بسیار زشتی هست و خودمم از طلاق بدم می یاد
به نقل از کابران تعهد
من 28 ساله 5 سال ازدواج کردم حدود 1 سال با همسرم دوست بودم و سپس ازدواج کردیم که خانواده ها موافقت داشتند.از زمانی که همسرم با پدرم کاری رو شروع کردند مشکلات من شروع شد اونها با مشکل بر خوردند و همسرم از من انتظار داشت جلوی خانوادم بایستم و با اونها دعوا کنم اما من این اخلاق رو نداشتم . در ضمن همسرم در خانواده ای بزرگ شده که زن عامل تمام موفقیت ها یا شکست های مرد است به گونه ای که مرد های این خانواده تما ما مشکلاتشان را از چشم خانم هایشان می بینند.پارسال متوجه خیانت همسم شدم حدود 7 ماه در جهنم زندگی کردم به این امید که خدا کمک می کنه و همسرم مثل گذشته می شه چه صبح ها و شب هایی که من تنها یی سپری کردم تا اینکه دانشگاه تهران قبول شدم و همسرم البته خواسته بود که تهران بزنم و اومدیم تهران و تنها گفت که چون پشت من نبودی من کارهایی کردم که خودمم پشیمونم منم با قول گرفتن از اینکه دیگه تکرار نمی کنی دیگه بروش نیاوردم تا 3 ماه پیش همه چیز خوب بود تا اینکه من نا خواسته بار دار شدم همسرم اصلا موافق نبود راستش منم از زندگیم آن چنان راضی نبودم گاهی خاطرات به ذهنم می امدن و تو تنهاییم اشک می ریختم اما خدا خواست منم پذیرفتم اما بعد چند روز همسرم دوباره شروع کرد به خیانت کردن به من .خیلی زود فهمیدم و بهش گفتم اول انکار بعدشم گفت تو پشتم نبودی منم دوست دارم .همش داره لجبازی می کنه یه بار می گه من عاشقتم یه روز میره بیرون گوشیشو ور نمی داره و من می دونم با کی هست بهم ثابت شده که داره خیانت می کنه خاصه مرگ رو به زندگی این طوری تر جیح می دم .چطور زندگی کنم چون من تو خانواده ای هستم که طلاق امر بسیار زشتی هست و خودمم از طلاق بدم می یاد
به نقل از کابران تعهد