1396/9/4، 01:12 عصر
نيوشا مزيدآبادي: در ميان سازندگان ساز در ايران، ابراهيم قنبريمهر نامي تكين و به ياد ماندگار است. او هنر و علم را به نيكي تركيب كرده و در اين سالهاي گوشهنشيني هم گرچه خسته از عمري است كه در راه اعتلاي موسيقي ايران گذرانده اما اميدوار است به قضاوت مردمي كه موسيقي را ميفهمند و دوستش ميدارند. انگار كه قنبريمهر در روزگار اكنون، روزگار خيابانهاي تنگ و كوچههاي سرد و ذهنهاي پر از دلمردگي، بيش از هركس معرفت اين مصرع را يافته باشد كه زهرهسازي خوش نميسازد مگر عودش بسوخت...
نجار بوده است، كارگري ساده در يك كارگاه نجاري و لابد گوشش از صداي اره و جكش پر! اما چه ميشود كه يك نجار از ساخت يك كمد و... سازي بسازد كه دلانگيزترين نغمههاي موسيقي ايران و چهبسا دلانگيزترين نغمههاي موسيقي جهان از آن به درآيد؟
ابراهيم قنبريمهر از يك كارگاه نجاري حوالي خيابان ظهيرالاسلام تهران، همانجا كه خانه ماندگار ابوالحسن صبا در آنجا بود پا در راهي نهاده كه امروز او را به يكي از سازسازان بزرگ ايران بدل كرده: وقتي من به كلاس صبا رفتم، چون يك كارگر نجاري بودم، آماده بودم او بگويد آقا بفرماييد برويد و از استادان ديگري كه در لالهزار ويلن درس ميدهند، آموزش بگيريد اما صبا نگاهي به من كرد و گفت: «چيه باباجان؟» وقتي اين را گفت، ترس من ريخت. گفتم: «من يك كارگر هستم و خيلي دوست دارم ويلن بزنم اما خيليها به من ميگويند دست تو خشك است و نميتواني ساز بزني!» گفت: «نه، چنين چيزي نيست. من هم كارگرم!»
يعني اول از شغلتان پرسيد؟
بله، از من شغلم را پرسيد و من گفتم نجارم. سپس دستم را زير نور چراغ نگاه كرد و به يكي از دوستانش كه آنجا نشسته بود، گفت: «اين پسر هم نجار خوبي است و هم رنگكار خوبي!» به من گفت روي صندلي بنشين! وقتي همه شاگردان رفتند، رو به من كرد و گفت: «سازهايي را كه كنار ديوار هستند بردار و برويم پايين.»وقتي به اتاق رسيديم، مادرش را صدا كرد و من را به او نشان داد و گفت آن كسي كه پدرم ميگفت در طبقه كارگر پيدا ميكني، پيدا كردم! راستش هنوز هم ماجراي آن روز را نفهميدم.
استاد صبا خودشان هم ساز ميساختند، درست است؟
آن روز صبا، يك سهتار كوچك آورد و گفت اين را خود من ساختهام پس من هم كارگرم. به من گفت جلسه بعدي بيا و دفترچه نت هم با خودت بياور.
و اينگونه بوده كه ابراهيم قنبريمهر در زمره شاگردان نامدارترين نوازنده موسيقي ايراني قرار گرفت. نجار آن روزها و استاد امروز وقتي از خاطرات حضورش در محضر ابوالحسن صبا ميگويد احساس عجيبي دارد:
يك دفترچه نت خريدم و ۲۵ تومان كه شهريه كلاس بود در جيبم گذاشتم. او در همان ابتداي كار، نتها و گامهاي موسيقي ايراني را به من ياد داد. يادگيري اين تئوريها برايم سخت بود اما در هر صورت ياد گرفتم و بعد از دو ماه شروع كرد به آموزش ويلننوازي. البته بايد بگويم كه ايشان هرگز از من پولي براي كلاس نگرفت.
ظاهرا شما از استاد صبا تاثيرات معرفتي عميقي نيز گرفتهايد؟
بله، به جرات ميگويم جدا از موسيقي اثري كه صبا روي من گذاشت، شگفتانگيز بود.
استاد قنبريمهر ميگويد من عاشقانه از صبا ساختن ويلن را ياد گرفتم. اولين بار استاد ابوالحسن صبا ساختن ويلن را به او آموخته است:
صبا به من پيشنهاد كرد كه ويلن بسازم و مدام به من ميگفت «ويلنسازي» هفتخوان رستم است و هر كسي نميتواند در اين كار بماند اما تو ميتواني و بايد ويلن بسازي!
پس شما از اين طريق از يك نجار ساده به يك ويلنساز چيرهدست بدل شديد؟ ظاهرا استاد صبا پس از گذشت چندي از آشنايي با شما، حتي به خانهتان هم رفت و آمد ميكردهاند؟
صبا در اصل فرهنگ ساز بود. بله او بود كه من را از يك نجار به يك سازنده ساز تبديل كرد. البته من هم عاشقانه از ايشان ياد ميگرفتم. به هر رو استادان گذشته ما چنان با شاگردان رفتار ميكردند كه به صورت خاصي تربيت ميشدند. هرگز به ياد ندارم كه صبا براي شهريه كلاس كسي را بازخواست كرده باشد. رابطه من با او، به جايي رسيده بود كه او به منزل ما ميآمد و ساز ساختن من را تماشا ميكرد.
ابراهيم قنبريمهر وقتي از آن خاطرات حرف ميزند هنوز هم گويي دلش پيش روزهايي است كه با ابوالحسن صبا بوده است. او ميگويد: محضر و حضور صبا اثراتي در من گذاشت كه هنوز هم نمود آن اثرات را در زندگيام ميبينم و احساس ميكنم.
وقتي به كلاس صبا رفتيد چند سال داشتيد؟
حدود ۲۷، ۲۸ سال و به مدت دو سال يا شايد هم كمتر نزد ايشان كار كردم كه متاسفانه به دليل مشكلات قلبي فوت كردند. البته تا حدودي هم مشكلات خانوادگي داشت كه فشار روحي زيادي را به او وارد ميكرد. صبا نسبت به عمرش (۵۶ سال) كارهاي زيادي در حوزه موسيقي كرد كه تحسينبرانگيز است. او خدمت زيادي به موسيقي ايراني كرد. از طرفي محيط اطراف و جامعه هم روي اين هنرمندان تاثير ميگذاشت. در هر صورت خودم را مديون استاد صبا ميدانم. او بود كه به من ويلنسازي را ياد داد.
گويي بحث با ابراهيم قنبريمهر درباره سازسازي و سازسازان ايراني بيآنكه نامي از ابوالحسن صبا برده شود، محال است. يعني قنبريمهر با حرفهايش اجازه نميدهد حوزه بحث را عوض كنيم؛
استاد صبا نسبت به موزيسينهاي دوره خودش بسيار دنبال نوگرايي بود تا بتواند تحول عظيمي در موسيقي ايراني بهوجود آورد. هرچند علينقي وزيري نت را به موزيسينها ياد داد اما اين نوگرايي را در موسيقي ايراني از دوره صبا ميبينيم. به عقيده شما اين نوگرايي صبا از كجا نشأت ميگيرد؟
خاصيت انسانهاي بزرگ اين است كه هيچ وقت «ايست» ندارند و در قالب قديم ايست نميكنند. اين افراد از هر نظري ميتوانند دنيا را تغيير دهند. مرحوم صبا «ايست» نداشت و ميخواست كاري انجام دهد. من ميدانم صبا هر جايي كه بود سر ميكشيد تا نكته يا تكنيكي جديد ياد بگيرد. مثل يادگيري موسيقي از «سرژ خوتسيف» كه يك مهاجر روسي بود.
قنبريمهر در ادامه سخنانش براي اثبات اينكه صبا در جمعآوري گوشههاي محلي در موسيقي ايران كوشش زيادي كرده، يادآوري ميكند:
يادم هست يكي از شاگردانش، يك روحاني در طالقان را به او معرفي كرد كه شوشتري را بهگونه خاصي ميخواند. همانشب صبا با آن شخص قرار گذاشت و به طالقان رفت تا آن روحاني را ببيند. اين انسانها مسوول بودند و در قبال موسيقي ايراني احساس مسووليت ميكردند. همين الان هم كه من با شما صحبت ميكنم چون شاگرد اشخاصي مثل صبا بودم در قبال فرهنگ و موسيقي ايراني احساس مسووليت ميكنم.
آقاي قنبريمهر! گفته ميشود كه اوج سازگري بهخصوص ويلنسازي ايراني به شما برميگردد...
تكنيك دست من در كار بالا بود و صبا اين را فهميده بود. اگر صبا نبود اين عشق در من به وجود نميآمد. من در آن زمان كارگاه داشتم و وقتي اين كار را شروع كردم، صبا به من گفت تو ميتواني اين كار را انجام دهي، فقط مواظب باش زندگيات را از دست ندهي. البته در اين مسير، استاد صبا كمكهاي مالي زيادي به من كرد و تا زماني كه زنده بود من سازگري را نزد ايشان ياد گرفتم.
گويا دورهاي هم نزد آراكليان سازگري را آموختهايد؟
بله، بعد از مرگ صبا هم نزد آراكليان تئوري اين كار را ياد گرفتم.
ويلن استاد صبا ساخته چه كسي بود و آيا از سازهايي كه شما ميساختيد، براي اجرا استفاده ميكرد؟
ساز اصلي صبا ساخته آراكليان بود و همچنان در موزه صبا موجود است. در آن زمان آراكليان چند ساز به ايران وارد كرده بود و به نظر من دستساز بود. بعد از اينكه من هم سازي ساختم نزد او بردم و او امتحان كرد و يكي از آن سازها را وقتي زد به من گفت: «بهبه! من امشب اگر اجرايي داشته باشم با اين ساز مينوازم.» با اين حرف او، انگار من در آسمانها پرواز ميكردم. من هم بعد از فوت ايشان اين ساز را كه يادگار صبا بود به يكي از شاگردان برجسته سرژ خوتسيف دادم كه وضع مالي خوبي نداشت.
يك ويلن قرمزرنگ هم از شما در موزه صبا موجود است...
بله. آن ساز مربوط به كلاسهاي استاد صبا بود و شاگردان با آن ساز مينواختند.
گفتوگويمان حالا ديگر به قول معروف و منقول گل انداخته است. استاد قنبريمهر با شور و اشتياق خاصي درباره آن سالها حرف ميزند اما انگار ميشود فهميد استاد در اين سالهاي اخير گوشهنشيني اختيار كرده است...
به دليل بيماري قلبيام پزشك تجويز كرده كه نبايد فعاليت اجتماعي داشته باشم. البته پزشكان ديگري هم به من گفتند كه تو با جامعه امروز بيگانه هستي و در تماس با مردم دچار التهاب ميشوي. راستش خيلي هم براي من سخت است. چون زماني كه وارد جامعه ميشوم، آن هم جامعه امروز بايد آن چيزي باشم كه خودم نيستم و اين به روح من صدمه ميزند. البته بايد اين را بگويم كه هرگز نباختهام چون ثروت صرفا پول نيست.
وقتي درست فكر ميكنم ميبينم در اين دنيا از من ثروتمندتر نيست. به نظر من اين خيلي باارزش است كه يك نفر در جامعه باشد اما آزاري به كسي نرساند.
استاد، هنوز هم به ساختن ساز اشتغال داريد؟
بله، اما اين اواخر مجبورم به سختي كار كنم. البته چند سال پيش از طرف موزه موسيقي تعدادي از سازهاي من را خريدند. به نوعي ميتوان گفت سرمايه يك عمر تلاش و كار من در سازگري و موسيقي را خريدند. اين سازها سهتار، كمانچه (كوارتت كمانچه) و... بود. من با ساختن اين كوارتت كه شامل دو كمانچه سولو، يك آلتو و يك كنترباس بود سعي كردم چيزي خلق كنم كه با آن بتوان در جايجاي دنيا موسيقي ايراني را اجرا و سونوريته خاص آن را بيان كرد.
شما بربط ايراني هم ساختهايد. جريان ساخت اين بربط چه بود؟
داستان طولاني دارد. در آن زمان آقاي فربد در وزارت فرهنگ و هنر بودند و من مقالهاي از دكتر فروغ راجع به بربط ايران خواندم و آقاي فربد به من پيشنهاد دادند كه بر اساس اين مقاله بربط ايراني را بسازم و ويژگيهاي آن را پيدا كنم. من با آقاي دكتر فروغ مشورت كردم و توضيحات او را گرفتم و بعد از آن شروع به ساخت بربط ايراني كردم و زماني كه اين ساز ساخته شد، دريافتيم كه عود همان بربط بوده كه وقتي به كشورهاي عربي رفته با توجه به جثه نوازندگان عربي بزرگتر شده است وگرنه بربط به اين اندازه نبوده است. البته مخالفاني هم بودند كه ميگفتند عود درستتر است اما در هر صورت آقاي بهروزينيا براي اولين بار آن ساز را در دست گرفتند و نواختند. البته خودم هم ابداعاتي در سازهاي ايراني مثل سهتار و تار به وجود آوردهام. مثلا سرپنجههاي تار را تغيير دادهام اما هنوز هستند كساني كه با اين مساله مخالفند و نوازندگاني هم هستند كه با آن مينوازند مثل آقاي كيوان ساكت. اين تار كوك دقيقي دارد و در آن از گام دنده استفاده كردهام كه مثل ساعت كوك ميشود و برگشت كوك هم ندارد.
البته تار با سرپنجه رديفي هم ساختهايد... بله، اما آن كاملتر است. من از ابتدا با سرپنجه قديمي مخالف بودم چون نيرويي كه روي شيطانك ساز بود با يك زاويه ۴۵ درجه و سپس ۱۵ درجه وارد ميشد كه از نظر سازسازي خيلي مسالهبرانگيز است.
در حال حاضر بحث سازگري بين برخي استادان در ايران رواج يافته است. شما تا چه حد از نظر تكنيكي با اين سازها موافق هستيد؟
من در پاسخ شما اين مصرع را ميگويم كه: بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد... اگر به اين شعر فكر كنيم، ميبينيم كه زماني كه ما كار ميكرديم فقط عشق بود كه ما را به جلو پيش ميبرد چون نه مساله شهرت مطرح بود و نه مسايل مادي. اين عشق به موسيقي است كه در يك هنرمند اين حوزه بايد وجود داشته باشد وگرنه براي شهرت نميتوان اين كار را انجام داد. تمام سازهايي كه من ساختم همه از روي انجام وظيفه نسبت به موسيقي ايراني بود و فكر ميكنم به خوبي انجام وظيفه كردهام.
مساله سازگري در ميان برخي استادان موسيقي اما مسالهاي نيست كه بتوانم بهراحتي از كنارش بگذرم و از استاد قنبريمهر پاسخي شفافتر در اينباره طلب نكنم. به هر حال سازگري استادان موسيقي كه با علم و فن اين كار به خوبي آشنايي ندارند مسالهاي است كه بهدرستي انتقادبرانگيز شده و من كوشيدم تا از استاد اظهارنظري واضح و بيپرده در اينباره بگيرم. شما صداي سازهاي ابداعي جديد را شنيدهايد؟ آنها را تاييد ميكنيد؟
راستش من هيچ وقت اين كارها را نه تاييد ميكنم و نه تكذيب. همه اين اجازه را دارند كه كارهايي كه ميدانند درست است انجام دهند اما جامعه و زمان در نهايت قضاوت ميكنند.
نجار بوده است، كارگري ساده در يك كارگاه نجاري و لابد گوشش از صداي اره و جكش پر! اما چه ميشود كه يك نجار از ساخت يك كمد و... سازي بسازد كه دلانگيزترين نغمههاي موسيقي ايران و چهبسا دلانگيزترين نغمههاي موسيقي جهان از آن به درآيد؟
ابراهيم قنبريمهر از يك كارگاه نجاري حوالي خيابان ظهيرالاسلام تهران، همانجا كه خانه ماندگار ابوالحسن صبا در آنجا بود پا در راهي نهاده كه امروز او را به يكي از سازسازان بزرگ ايران بدل كرده: وقتي من به كلاس صبا رفتم، چون يك كارگر نجاري بودم، آماده بودم او بگويد آقا بفرماييد برويد و از استادان ديگري كه در لالهزار ويلن درس ميدهند، آموزش بگيريد اما صبا نگاهي به من كرد و گفت: «چيه باباجان؟» وقتي اين را گفت، ترس من ريخت. گفتم: «من يك كارگر هستم و خيلي دوست دارم ويلن بزنم اما خيليها به من ميگويند دست تو خشك است و نميتواني ساز بزني!» گفت: «نه، چنين چيزي نيست. من هم كارگرم!»
يعني اول از شغلتان پرسيد؟
بله، از من شغلم را پرسيد و من گفتم نجارم. سپس دستم را زير نور چراغ نگاه كرد و به يكي از دوستانش كه آنجا نشسته بود، گفت: «اين پسر هم نجار خوبي است و هم رنگكار خوبي!» به من گفت روي صندلي بنشين! وقتي همه شاگردان رفتند، رو به من كرد و گفت: «سازهايي را كه كنار ديوار هستند بردار و برويم پايين.»وقتي به اتاق رسيديم، مادرش را صدا كرد و من را به او نشان داد و گفت آن كسي كه پدرم ميگفت در طبقه كارگر پيدا ميكني، پيدا كردم! راستش هنوز هم ماجراي آن روز را نفهميدم.
استاد صبا خودشان هم ساز ميساختند، درست است؟
آن روز صبا، يك سهتار كوچك آورد و گفت اين را خود من ساختهام پس من هم كارگرم. به من گفت جلسه بعدي بيا و دفترچه نت هم با خودت بياور.
و اينگونه بوده كه ابراهيم قنبريمهر در زمره شاگردان نامدارترين نوازنده موسيقي ايراني قرار گرفت. نجار آن روزها و استاد امروز وقتي از خاطرات حضورش در محضر ابوالحسن صبا ميگويد احساس عجيبي دارد:
يك دفترچه نت خريدم و ۲۵ تومان كه شهريه كلاس بود در جيبم گذاشتم. او در همان ابتداي كار، نتها و گامهاي موسيقي ايراني را به من ياد داد. يادگيري اين تئوريها برايم سخت بود اما در هر صورت ياد گرفتم و بعد از دو ماه شروع كرد به آموزش ويلننوازي. البته بايد بگويم كه ايشان هرگز از من پولي براي كلاس نگرفت.
ظاهرا شما از استاد صبا تاثيرات معرفتي عميقي نيز گرفتهايد؟
بله، به جرات ميگويم جدا از موسيقي اثري كه صبا روي من گذاشت، شگفتانگيز بود.
استاد قنبريمهر ميگويد من عاشقانه از صبا ساختن ويلن را ياد گرفتم. اولين بار استاد ابوالحسن صبا ساختن ويلن را به او آموخته است:
صبا به من پيشنهاد كرد كه ويلن بسازم و مدام به من ميگفت «ويلنسازي» هفتخوان رستم است و هر كسي نميتواند در اين كار بماند اما تو ميتواني و بايد ويلن بسازي!
پس شما از اين طريق از يك نجار ساده به يك ويلنساز چيرهدست بدل شديد؟ ظاهرا استاد صبا پس از گذشت چندي از آشنايي با شما، حتي به خانهتان هم رفت و آمد ميكردهاند؟
صبا در اصل فرهنگ ساز بود. بله او بود كه من را از يك نجار به يك سازنده ساز تبديل كرد. البته من هم عاشقانه از ايشان ياد ميگرفتم. به هر رو استادان گذشته ما چنان با شاگردان رفتار ميكردند كه به صورت خاصي تربيت ميشدند. هرگز به ياد ندارم كه صبا براي شهريه كلاس كسي را بازخواست كرده باشد. رابطه من با او، به جايي رسيده بود كه او به منزل ما ميآمد و ساز ساختن من را تماشا ميكرد.
ابراهيم قنبريمهر وقتي از آن خاطرات حرف ميزند هنوز هم گويي دلش پيش روزهايي است كه با ابوالحسن صبا بوده است. او ميگويد: محضر و حضور صبا اثراتي در من گذاشت كه هنوز هم نمود آن اثرات را در زندگيام ميبينم و احساس ميكنم.
وقتي به كلاس صبا رفتيد چند سال داشتيد؟
حدود ۲۷، ۲۸ سال و به مدت دو سال يا شايد هم كمتر نزد ايشان كار كردم كه متاسفانه به دليل مشكلات قلبي فوت كردند. البته تا حدودي هم مشكلات خانوادگي داشت كه فشار روحي زيادي را به او وارد ميكرد. صبا نسبت به عمرش (۵۶ سال) كارهاي زيادي در حوزه موسيقي كرد كه تحسينبرانگيز است. او خدمت زيادي به موسيقي ايراني كرد. از طرفي محيط اطراف و جامعه هم روي اين هنرمندان تاثير ميگذاشت. در هر صورت خودم را مديون استاد صبا ميدانم. او بود كه به من ويلنسازي را ياد داد.
گويي بحث با ابراهيم قنبريمهر درباره سازسازي و سازسازان ايراني بيآنكه نامي از ابوالحسن صبا برده شود، محال است. يعني قنبريمهر با حرفهايش اجازه نميدهد حوزه بحث را عوض كنيم؛
استاد صبا نسبت به موزيسينهاي دوره خودش بسيار دنبال نوگرايي بود تا بتواند تحول عظيمي در موسيقي ايراني بهوجود آورد. هرچند علينقي وزيري نت را به موزيسينها ياد داد اما اين نوگرايي را در موسيقي ايراني از دوره صبا ميبينيم. به عقيده شما اين نوگرايي صبا از كجا نشأت ميگيرد؟
خاصيت انسانهاي بزرگ اين است كه هيچ وقت «ايست» ندارند و در قالب قديم ايست نميكنند. اين افراد از هر نظري ميتوانند دنيا را تغيير دهند. مرحوم صبا «ايست» نداشت و ميخواست كاري انجام دهد. من ميدانم صبا هر جايي كه بود سر ميكشيد تا نكته يا تكنيكي جديد ياد بگيرد. مثل يادگيري موسيقي از «سرژ خوتسيف» كه يك مهاجر روسي بود.
قنبريمهر در ادامه سخنانش براي اثبات اينكه صبا در جمعآوري گوشههاي محلي در موسيقي ايران كوشش زيادي كرده، يادآوري ميكند:
يادم هست يكي از شاگردانش، يك روحاني در طالقان را به او معرفي كرد كه شوشتري را بهگونه خاصي ميخواند. همانشب صبا با آن شخص قرار گذاشت و به طالقان رفت تا آن روحاني را ببيند. اين انسانها مسوول بودند و در قبال موسيقي ايراني احساس مسووليت ميكردند. همين الان هم كه من با شما صحبت ميكنم چون شاگرد اشخاصي مثل صبا بودم در قبال فرهنگ و موسيقي ايراني احساس مسووليت ميكنم.
آقاي قنبريمهر! گفته ميشود كه اوج سازگري بهخصوص ويلنسازي ايراني به شما برميگردد...
تكنيك دست من در كار بالا بود و صبا اين را فهميده بود. اگر صبا نبود اين عشق در من به وجود نميآمد. من در آن زمان كارگاه داشتم و وقتي اين كار را شروع كردم، صبا به من گفت تو ميتواني اين كار را انجام دهي، فقط مواظب باش زندگيات را از دست ندهي. البته در اين مسير، استاد صبا كمكهاي مالي زيادي به من كرد و تا زماني كه زنده بود من سازگري را نزد ايشان ياد گرفتم.
گويا دورهاي هم نزد آراكليان سازگري را آموختهايد؟
بله، بعد از مرگ صبا هم نزد آراكليان تئوري اين كار را ياد گرفتم.
ويلن استاد صبا ساخته چه كسي بود و آيا از سازهايي كه شما ميساختيد، براي اجرا استفاده ميكرد؟
ساز اصلي صبا ساخته آراكليان بود و همچنان در موزه صبا موجود است. در آن زمان آراكليان چند ساز به ايران وارد كرده بود و به نظر من دستساز بود. بعد از اينكه من هم سازي ساختم نزد او بردم و او امتحان كرد و يكي از آن سازها را وقتي زد به من گفت: «بهبه! من امشب اگر اجرايي داشته باشم با اين ساز مينوازم.» با اين حرف او، انگار من در آسمانها پرواز ميكردم. من هم بعد از فوت ايشان اين ساز را كه يادگار صبا بود به يكي از شاگردان برجسته سرژ خوتسيف دادم كه وضع مالي خوبي نداشت.
يك ويلن قرمزرنگ هم از شما در موزه صبا موجود است...
بله. آن ساز مربوط به كلاسهاي استاد صبا بود و شاگردان با آن ساز مينواختند.
گفتوگويمان حالا ديگر به قول معروف و منقول گل انداخته است. استاد قنبريمهر با شور و اشتياق خاصي درباره آن سالها حرف ميزند اما انگار ميشود فهميد استاد در اين سالهاي اخير گوشهنشيني اختيار كرده است...
به دليل بيماري قلبيام پزشك تجويز كرده كه نبايد فعاليت اجتماعي داشته باشم. البته پزشكان ديگري هم به من گفتند كه تو با جامعه امروز بيگانه هستي و در تماس با مردم دچار التهاب ميشوي. راستش خيلي هم براي من سخت است. چون زماني كه وارد جامعه ميشوم، آن هم جامعه امروز بايد آن چيزي باشم كه خودم نيستم و اين به روح من صدمه ميزند. البته بايد اين را بگويم كه هرگز نباختهام چون ثروت صرفا پول نيست.
وقتي درست فكر ميكنم ميبينم در اين دنيا از من ثروتمندتر نيست. به نظر من اين خيلي باارزش است كه يك نفر در جامعه باشد اما آزاري به كسي نرساند.
استاد، هنوز هم به ساختن ساز اشتغال داريد؟
بله، اما اين اواخر مجبورم به سختي كار كنم. البته چند سال پيش از طرف موزه موسيقي تعدادي از سازهاي من را خريدند. به نوعي ميتوان گفت سرمايه يك عمر تلاش و كار من در سازگري و موسيقي را خريدند. اين سازها سهتار، كمانچه (كوارتت كمانچه) و... بود. من با ساختن اين كوارتت كه شامل دو كمانچه سولو، يك آلتو و يك كنترباس بود سعي كردم چيزي خلق كنم كه با آن بتوان در جايجاي دنيا موسيقي ايراني را اجرا و سونوريته خاص آن را بيان كرد.
شما بربط ايراني هم ساختهايد. جريان ساخت اين بربط چه بود؟
داستان طولاني دارد. در آن زمان آقاي فربد در وزارت فرهنگ و هنر بودند و من مقالهاي از دكتر فروغ راجع به بربط ايران خواندم و آقاي فربد به من پيشنهاد دادند كه بر اساس اين مقاله بربط ايراني را بسازم و ويژگيهاي آن را پيدا كنم. من با آقاي دكتر فروغ مشورت كردم و توضيحات او را گرفتم و بعد از آن شروع به ساخت بربط ايراني كردم و زماني كه اين ساز ساخته شد، دريافتيم كه عود همان بربط بوده كه وقتي به كشورهاي عربي رفته با توجه به جثه نوازندگان عربي بزرگتر شده است وگرنه بربط به اين اندازه نبوده است. البته مخالفاني هم بودند كه ميگفتند عود درستتر است اما در هر صورت آقاي بهروزينيا براي اولين بار آن ساز را در دست گرفتند و نواختند. البته خودم هم ابداعاتي در سازهاي ايراني مثل سهتار و تار به وجود آوردهام. مثلا سرپنجههاي تار را تغيير دادهام اما هنوز هستند كساني كه با اين مساله مخالفند و نوازندگاني هم هستند كه با آن مينوازند مثل آقاي كيوان ساكت. اين تار كوك دقيقي دارد و در آن از گام دنده استفاده كردهام كه مثل ساعت كوك ميشود و برگشت كوك هم ندارد.
البته تار با سرپنجه رديفي هم ساختهايد... بله، اما آن كاملتر است. من از ابتدا با سرپنجه قديمي مخالف بودم چون نيرويي كه روي شيطانك ساز بود با يك زاويه ۴۵ درجه و سپس ۱۵ درجه وارد ميشد كه از نظر سازسازي خيلي مسالهبرانگيز است.
در حال حاضر بحث سازگري بين برخي استادان در ايران رواج يافته است. شما تا چه حد از نظر تكنيكي با اين سازها موافق هستيد؟
من در پاسخ شما اين مصرع را ميگويم كه: بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد... اگر به اين شعر فكر كنيم، ميبينيم كه زماني كه ما كار ميكرديم فقط عشق بود كه ما را به جلو پيش ميبرد چون نه مساله شهرت مطرح بود و نه مسايل مادي. اين عشق به موسيقي است كه در يك هنرمند اين حوزه بايد وجود داشته باشد وگرنه براي شهرت نميتوان اين كار را انجام داد. تمام سازهايي كه من ساختم همه از روي انجام وظيفه نسبت به موسيقي ايراني بود و فكر ميكنم به خوبي انجام وظيفه كردهام.
مساله سازگري در ميان برخي استادان موسيقي اما مسالهاي نيست كه بتوانم بهراحتي از كنارش بگذرم و از استاد قنبريمهر پاسخي شفافتر در اينباره طلب نكنم. به هر حال سازگري استادان موسيقي كه با علم و فن اين كار به خوبي آشنايي ندارند مسالهاي است كه بهدرستي انتقادبرانگيز شده و من كوشيدم تا از استاد اظهارنظري واضح و بيپرده در اينباره بگيرم. شما صداي سازهاي ابداعي جديد را شنيدهايد؟ آنها را تاييد ميكنيد؟
راستش من هيچ وقت اين كارها را نه تاييد ميكنم و نه تكذيب. همه اين اجازه را دارند كه كارهايي كه ميدانند درست است انجام دهند اما جامعه و زمان در نهايت قضاوت ميكنند.